بازخوانی تجربه جهانیشدن روستای شفیعآباد در گفتوگو با «نینا امینزاده»، تسهیلگر؛
صبوری، راه موفقیت در پروژههای اجتماعی است
«نینا امینزاده»، تسهیلگر، از یک دهه تلاش در شفیعآباد میگوید، از روستایی ناشناخته در کویر لوت که پرآوازه شد
به گزاش کرماننو به نقل از روزنامه «پیام ما»،«سهمآبداران شفعآباد گفتند اگر میخواهی با ما حرف بزنی، اول قنات را از نزدیک ببین.» «نینا امینزاده» هم ۳۵ متر از چاه پایین رفت تا به آب و قنات رسید. آن تجربه باعث شد سهمآبداران به او اعتماد کنند و نینا بداند وقتی از قنات حرف میزنند، منظور چیست! با ریختن دیوار بیاعتمادی، زنان شفیعآبادی عضو گروه گوجینو وارد فرایند احیای قناتهایشان شدند، در کنارش پتههایشان را دوختند، فیلم گرفتند و هزار کار دیگر! آنها بودند که شفیعآباد را جهانی کردند، هر چند اسمشان را هیچ مقام و مسئولی نیاورد. امینزاده، تسهیلگر پروژههای توانافزایی زنان که سابقه فعالیت در مناطق مختلف کشور را دارد، از ۱۰ سال تلاش شفیعآبادیها از یک روستای ناشناخته تا جهانی شدنشان میگوید. او در این گفتوگو چرایی انتخاب زنان برای پروژههای توانافزایی، مشکلات پیش روی این پروژهها و زنان و درنهایت چشماندازش از آینده محیطزیست را شرح میدهد.
چرا محیطزیست؟ چه دلایلی باعث شد وارد این حوزه شوید؟
رشته کارشناسی ارشد من برنامهریزی گردشگری در دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران بود. فکر میکنم جزو معدود افرادی بودم که در آن زمان پایاننامه ارشدم را با روش کیفی و مشارکتی انجام دادم؛ چون احساس میکردم روش کمی جواب سؤالهایم را نمیدهد. با گروه مردمشناسی دانشکده علوماجتماعی آشنا شدم، روشهای کیفی و مشارکتی را یاد گرفتم و پایاننامهام را با کمک همین گروه انجام دادم. این تجربه باعث شد گردشگری را کنار بگذارم و وارد پروژههای توانافزایی شوم. اما محیطزیست و اهمیت آن، چیزی بود که در این مسیر از خود جوامع محلی و مردمان بومی که سالها کنارشان کار کردم، آموختم.
اهمیتدادن این مردم به محیطزیست نهفقط به این دلیل بود که اکوسیستم و محیطزیست بخشی از هویت این جوامع، تعلق خاطر یا بخشی از میراث و تاریخ جمعیشان محسوب میشد، بلکه بقای خودشان به حفاظت از همان اکوسیستم و محیطزیستی که در آن زندگی میکردند و بخشی از آن بودند، گره خورده بود. نوع نگاه جامعه محلی به حفاظت از اکوسیستم، دانش بومی، مدیریت مشارکتی، نظامهای عرفی در رابطه با حفاظت محیطزیست و جایگاهی که آن اکوسیستم برایشان داشت، باعث شد بفهمم اگر در پروژه توانافزایی نگاه به محیطزیست جایی نداشته باشد، نمیتواند موفق شود.
شما بیش از آنکه درگیر کار میدانی از جنس حفاظت بهشکل مستقیم باشید، کار میدانی در روستاها و جوامع محلی انجام دادهاید. در کدام روستاها و حاشیه کدام زیستگاهها فعال بودید و با چه مؤسسههایی همکاری کردید؟
با مؤسسات و انجمنهای مختلفی همکاری داشتم؛ از جمله مؤسسه توسعه پایدار و محیطزیست «سنستا»، انجمن «بومپژوهان» و انجمن «دامون». در این مؤسسهها و انجمنها معمولاً بهصورت ارزیاب یا تسهیلگر و بهشکل کوتاهمدت در پروژهها حضور داشتم؛ مثلاً پروژههایی که در بلوچستان اجرا میشد یا پروژه حفاظت چندمنظوره از جنگلهای هیرکانی. اما همکاری من با این مؤسسات و انجمنها همیشه بهصورت مستقل و آزاد بود.
باوری درونی دارم که به مسئله «زمان» در اجرای پروژهها برمیگردد؛ پروژههای توانافزایی، احیا یا حفاظت از منابع مشترک، حفاظت از میراثفرهنگی، پروژههایی هستند که زمان در آنها نقش بسیار تعیینکنندهای دارد. به همین دلیل، تلاش میکردم وارد پروژههایی نشوم که با این عناوین، تعریف میشوند، اما بازه زمانی کوتاهمدت دارند. اعتقاد دارم وقتی با جامعه کار میکنیم، چه برای محیطزیست یا یک میراث باشد و چه برای توانافزایی، نیاز به بازه زمانی طولانیمدت داریم تا پروژه به مرحله پایداری برسد و ما بهعنوان تسهیلگر بتوانیم با خیال راحت از جامعه خارج شویم.
چرا اغلب پروژههای توانمندسازی روی زنان متمرکز شدهاند، درحالیکه این مشاغل و فعالیتهای مردان است که به تخریب زیستگاهها منجر میشود؟
براساس پروژههایی که خودم در آنها کار کردم یا بهصورت محدود مشارکت داشتم یا پروژههایی که در موردشان شنیدم و دیدم، میتوانم بگویم بهطور معمول زنان وقت بیشتری دارند یا میتوانند وقت بیشتری برای مشارکت در قالب پروژههای توانافزایی پیدا کنند. به همین دلیل، بسیاری از مجریان پروژه تمرکز خودشان را روی زنان میگذارند. البته این حرف مثال نقض زیادی هم دارد، چون در بسیاری از جوامع، زنان با توجه به حجم کار خانگی و اجتماعیشان، زمان و انرژی بسیار بیشتری نسبت به مردان صرف میکنند.
دلیل دوم این است که بهصورت کلی زنان در جوامع محلی ایران از نظر برابری اجتماعی، دسترسی محدودتری به منابع دارند. مشارکت در این پروژهها برایشان فرصتی میشود تا دغدغههایشان شنیده و دیده شود و تلاش کنند تا حق دسترسیشان به منابع، حق بهرهبرداری و استفاده را بهبود بدهند و توازن برابری اجتماعی را در جامعه خودشان کمی بهتر کنند.
و درنهایت، در عمل میبینیم زنان بهخاطر تجربه زیستهشان، اخلاق مراقبتی، آیندهنگری و مسئولیتپذیریشان، پذیرش بیشتری برای تغییر رفتارهای مخرب محیطزیستی دارند. این پذیرش در مردان بسیار کمتر است؛ مردان معمولاً وقتی صید یا شکار یا برداشت بیرویه میکنند، پذیرش کمتری برای تغییر رویکرد خودشان نشان میدهند. اما زنان بهخاطر همین اخلاق مراقبت و نگاهشان به آینده خانواده و جامعه، قدرت پذیرش بالاتری دارند و به همین دلیل، مشارکت فعالتری هم در این پروژهها از خودشان نشان میدهند.
باید اضافه کنم پروژههایی که فقط تمرکز زنانه دارند، ممکن است از منظر توانافزایی موفق باشند، اما از منظر حفاظت و پایداری اکوسیستم معمولاً موفق نیستند؛ چون همانطورکه خودتان گفتید، در بسیاری از جوامع این مردان هستند که با نوع مصرف و فعالیتشان ساختار حفاظتی را بههم میزنند. بنابراین، برای موفقیت واقعی پروژه از منظر حفاظت، حتماً باید مردان هم دیده شوند، حضور فعال داشته باشند، اعتمادشان جلب شود و مشارکت واقعیشان شکل بگیرد.
یکی از پروژههای شما مربوط به روستای «شفیعآباد» در استان کرمان است که بهتازگی جزو روستاهای جهانی قرار گرفت. چرا سراغ شفیعآباد رفتید؟
انتخاب شفیعآباد داستان مفصلی دارد؛ اگر بخواهم بهطور خلاصه بیان کنم، این است که کرمانی هستم و تعلق خاطر فراوانی به استان خود دارم و مشتاق بودم در آنجا پروژهای انجام دهم. خاطرم است یکبار که به کلوتهای شهداد میرفتیم، بهواسطه دوستانم متوجه شدم در مسیر منتهی به کلوتها روستاهای بسیار زیادی وجود دارد.
فکر میکنم سال ۱۳۹۲ بود که شروع به تحقیق درباره منطقه کردم. حدود ۳۲ روستا در آن منطقه وجود دارد که تنها از تابلوهایشان عبور میکنیم و به کلوت میرسیم و بازمیگردیم. بسیار کنجکاو بودم در این روستاها چه میگذرد. بهاینترتیب، وارد روستای شفیعآباد شدم و زمان زیادی را پیش از تعریف رسمی پروژه و جلب حمایت مالی، صرف گفتوگو با مردم روستا کردم.
تلاشم این بود که خوب به مردم گوش دهم، خوب نگاه کنم و ببینم چه کاری میتوان انجام داد. زیبایی منطقه، پتانسیلها و مشکلاتش، همه دست به دست هم دادند تا این روستا را انتخاب کنم؛ نهتنها شفیعآباد، بلکه کل منطقه تکاب، با محوریت روستای شفیعآباد، نقطه شروع کار قرار گرفت.
پروژههای بازتوانمندسازی زنان معمولاً روی گردشگری، صنایعدستی و یا محصولات غذایی متمرکز میشوند. شما علاوهبر صنایعدستی روی قنات تمرکز کردید، چرا؟
پروژه در سال ۱۳۹۳ با توجه به تحقیقات اولیه و دغدغههای شنیدهشده از مردم در قالب یک پروژه توانافزایی تدوین شد. بااینحال، پروژه هر سال بهروزرسانی میشد و براساس رخدادها و فرایندهای در حال انجام پیش میرفت؛ یعنی پروپوزال سال ۱۳۹۳ الزاماً ثابت نمیماند و اهداف میتوانستند تغییر کنند. در قالب این پروژه، جلسات متعددی با جامعه شفیعآباد برگزار شد که ابتدا زنان و مردان در آن شرکت میکردند، اما بهتدریج مردان غایب شدند و زنان بهطور فعالانه شرکت کردند.
دغدغه اولیه هفت زن بسیار ارزشمند بود: آنان میخواستند به جامعه خود ثابت کنند زنان علاوهبر نقشهای مادری، همسری و کار در زمینهای کشاورزی، میتوانند نقش بزرگتر و مؤثرتری در جامعه ایفا کنند و جایگاه اجتماعی بالاتری داشته باشند. ازاینرو، گروه «گوجینو» شکل گرفت و در گام نخست، تمرکز بر تقویت اقتصادی بود. در منطقه، پته بهعنوان صنایعدستی زیبا و ارزشمند وجود داشت که زنان معمولاً آنها را از طریق واسطهها میفروختند؛ زنان گوجینو قصد کمرنگ کردن نقش واسطهها و فروش مستقیم پته به بازار هدف را داشتند.
مسیر آسانی پیش رو نداشتیم؛ منطقه علاوهبر پتانسیلها، با مشکلات فراوانی همچون فقر، اعتیاد گسترده و اختلافات خانوادگی روبهرو بود و این مسائل اعتماد اجتماعی را بهشدت کاهش داده بود. زنان ترجیح میدادند حتی با مبلغی بسیار کمتر، پته خود را از طریق واسطهها به فروش برسانند تا بتوانند سریعتر پول خود را دریافت کنند. همچنین، اختلافات خانوادگی مانع نشستن زنان از خانوادههای مختلف در کنار هم و انجام کار مشارکتی میشد. ما روش ویدئوی مشارکتی را به کار بردیم که در آن زنان دوربین به دست میگرفتند و روایت خود را از فرایند گروهشدن، کار مشارکتی و منافع آینده اقتصادی بیان میکردند. فیلم ساختهشده در حسینیه روستا پخش شد و پس از آن زنان دیگری هم به گروه پیوستند.
ازآنجاکه هر سال جامعه و نیازها تغییر میکند و ممکن است پیشرفت یا عقبگردی رخ دهد؛ این امر امکان بهروزرسانی پروپوزال برای جذب حمایت مالی براساس نیازهای جامعه را فراهم میکرد. هنگامی که گروه زنان گوجینو از نظر اقتصادی قویتر شد و به اهداف اولیه خود رسید، تصمیم گرفت به یک منفعت جمعی کمک کند. دقیقاً به خاطر دارم که در جلسهای ایدههای مختلفی مطرح شد و من از زنان گوجینو خواستم به قنات نیز فکر کنند و در جلسه بعد، همه بر قنات اتفاق نظر داشتند. انتخاب قنات، دلایل متعددی داشت؛ زندگی و بقای آنان به قناتها وابسته بود و خشکیدن قناتها باعث تبعات اجتماعی، اقتصادی و محیطزیستی میشد، آینده کودکان و خانوادهها هم به آب گره خورده بود و معیشت در قالب حفاظت از قناتها تعریف میشد.
علاوهبراین، تا آن زمان هیچ گروه زنی در ایران بهطور مستقیم در نظام مدیریت عرفی قنات مشارکت نداشت؛ زنان حق آب داشتند، اما تصمیمگیری معمولاً با مردان بود. این امر ارتباط مستقیمی با دغدغه اولیه زنان داشت و باعث شد وارد مسئله قنات شویم و بر آن تمرکز کنیم. در سال بعد، پروپوزال دوباره تغییر یافت تا به پروژه توانافزایی جامعه محلی تکاب با تأکید بر حفاظت مشارکتی از منابع آبی (که در منطقه قنات بود) برسد.
طرح مسئله قنات از جانب تسهیلگر مجاز است؟
بهطور معمول گفته میشود تسهیلگران نباید در فرایند تصمیمگیری جامعه دخالت کنند. چیزی که باعث شد من این پیشنهاد را بدهم و اعضای گروه به توافق جمعی برسند که قنات را بهعنوان منفعت جمعی انتخاب کنند و ۱۵ درصد از فروش محصولات صنایعدستیشان را به آن اختصاص دهند، این بود که گاهی اوقات ما بهعنوان تسهیلگر و مدیر پروژه باید بررسی کنیم و پروژه را در راستای همان دغدغه اصلی جامعه پیش ببریم. بسیار پیش میآید که وقتی گروهی شکل میگیرد و از نظر اقتصادی قوی میشود، دغدغه اصلی از خاطر میرود.
از نظر من، پروژه زمانی معنادار است که دغدغهای که روز اول باعث شکلگیری و تولد گروه شد، همیشه در گوشه ذهن ما بهعنوان کسی که از بیرون میتواند نگاه کند، وجود داشته باشد. اینکه ببینیم آیا حالا پس از سال سوم یا چهارم پروژه، میتوان به آن بازگشت یا نه؛ آیا خود گروه آن را فراموش کرده و میخواهد مسیر متفاوتی را پیش برود. این امر باعث شد همیشه در گوشه ذهنم هدف اولیه تشکیل گروه گوجینو وجود داشته باشد و ببینم آیا میتوان برایش کاری کرد و آن دغدغه هنوز درون اعضای گروه وجود دارد؟ پیشنهاد زنان نشان میداد دغدغه همچنان وجود داشت و آنها توانستند به بهترین شکل ممکن به هدفشان دست یابند.

نقش پروژه شما و تلاش زنان شفیعآباد در جهانی شدن شفیعآباد چقدر بود؟
باور دارم پروژه و تلاش زنان گوجینو در این ۱۰ سال نقش بسیار مهمی در ثبت جهانی روستای شفیعآباد داشت. وقتی شاخصهای سازمان جهانی گردشگری را برای ثبت جهانی یک روستا بررسی میکنیم، متوجه میشویم گروه زنان گوجینو تقریباً بخش اعظمی از شاخصهای پایداری اجتماعی و فرهنگی را پوشش دادهاند؛ شکلگیری گروه، مشارکت فعال، توانافزایی اقتصادی، احیا و حفاظت از میراثهای فرهنگی منطقه از جمله حصیربافی، پتهدوزی و بهویژه احیای قناتها که از مهمترین میراثهای فرهنگی ما در ایران و جهان است؛ و مشارکت در حفاظت از اکوسیستم شکننده منطقه.
در زمان اهدای جوایزی که ویژه و خاص هستند، بهطور معمول مهمترین دلیلی که آن جایزه اختصاص داده میشود، عنوان میشود. در زمان اهدای جایزه روستای شفیعآباد بیان شد که این منطقه با کمبود آب و خشکسالی روبهرو بوده و ۱۰ سال پیش یک گروه از زنان روستا تصمیم میگیرند با همکاری هم از میراث فرهنگیشان حفاظت کنند. فکر میکنم این میتواند مهمترین نشانه باشد برای اینکه متوجه شویم تا چه میزان گروه گوجینو و این پروژه نقش عمیق و مؤثری در ثبت جهانی روستا داشته است.
در کارتان با چالشی مواجه شدید که به زن بودن شما مربوط باشد؟
چالشهای بسیار زیادی وجود داشت. یادم میآید برای شروع کار در زمینه قنات، سهمآبداران نسبت به من موضع داشتند؛ زیرا بهعنوان یک زن در مورد نظامی صحبت میکردم که تا آن زمان زنان دربارهاش نه نظری داشتند، نه تصمیمگیری، نه حق رأی و نه مشارکتی. گفتند زمانی میتوانم با آنان جلسه داشته باشم و در مورد قنات صحبت کنم که خودم قنات را از نزدیک دیده باشم؛ الان که به آن نگاه میکنم اگرچه خاطره جالبی است، اما در نوع خودش بسیار عجیب بود و یک چالش جدی برایم به شمار میرفت.
من از یک چاه ۳۵ تا ۴۰ متری پایین رفتم، آن اتفاق نگاه سهمآبداران را تغییر داد و با من وارد گفتوگو شدند. حرفزدن در مورد قنات وقتی روی سطح زمین هستی، بسیار ساده بهنظر میرسد، شاید میخواستند به من بگویند قنات چیزی نیست که بهسادگی و روی زمین در موردش حرف زده شود؛ قنات واقعیت دیگری دارد و کاری که آنها انجام میدهند بسیار سخت، طاقتفرسا و پرخطر است. اینکه بتوانی از نزدیک قنات و کار مقنیها را ببینی، لمس کنی و فقط روی زمین ننشسته باشی، خودش میتواند بسیار کمککننده باشد. با این کار توانستم اعتمادشان را جلب کنم.
چالشهای جدی دیگری نیز با مردان روستا داشتیم؛ بهواسطه اعتیاد یا اختلافات خانوادگی، برایشان بسیار سخت بود که همسران، مادران و یا دخترانشان وارد یک گروه شوند، با هم مشارکت کنند، دوربین به دست بگیرند، فیلم بسازند و… . فکر میکنم مهمترین عاملی که باعث شد از همه این چالشها بگذریم، صبر بود.
اعتماد اجتماعی بدون عجله یا فشار بیش از حد بر جامعه، آرامآرام به دست آمد. زنان نیز در محیط خانوادگی با گذشت زمان توانستند در مورد هدفشان صحبت و نظر اعضای خانواده را جلب کنند. امروز سهمآبداران مرد زیادی پشت زنان گوجینو ایستادهاند و از حقشان دفاع میکنند که برای من جای افتخار و خوشحالی دارد. اما همانطورکه گفتم اوایل به این سادگی نبود که زنان بتوانند وارد این نظام مدیریت شوند، در جلسهای بنشینند که آقایان حضور داشتند و حتی نظرشان را در تصمیمگیریها بگویند.
قبل از ثبت جهانی لوت آقای دکتر طالبیان از وزارت میراثفرهنگی با توجه به کاری که زنان گوجینو کرده بودند، تصمیم گرفتند حمام قدیمی روستا را با بودجه ملی احیا کنند تا کارگاه زنان باشد. اینجا یکی از نقاطی بود که سهمآبداران بهخاطر اینکه شاخه قدیمی قنات از زیر این حمام رد میشد، در مقابل پروژه ایستادند. میتوانم بگویم در این ۱۰سال مواقع بسیاری از سمت نهادهای دولتی حمایت شدم، اما این حمایت ادامه پیدا نکرد و درنهایت با مشکلات جدی مواجه شدم.
حدود چهار سال این پروژه را با همکاری همکارانم از انجمنهای مختلف کار کردم و سالهای بعدی را بهتنهایی انجام دادم، تنها میرفتم و تنها برمیگشتم؛ مسئله امنیت، جادهها و… برایم مطرح بود. من ساکن شفیعآباد نبودم، اما اگر قرار بود در ماه یک هفته یا ۱۰ روز به شفیعآباد بروم، همانجا ساکن میشدم. بااینحال، خود این رفتوآمدها کار را برایم سخت میکرد.
اگر دهه ۸۰ و ۹۰ را اوج پروژههای بازتوانمندسازی در نظر بگیریم، بهنظر میرسد در سالهای اخیر این پروژهها با اقبال کمتری مواجه میشوند. آیا دلیلش این نیست که این پروژهها یا ناموفق هستند یا در درازمدت نتیجه میدهند، درحالیکه زمان زیادی برای جبران خسارتها باقی نمانده است؟
بله، بسیاری از این پروژهها در سالهای اخیر ناموفق بودند؛ به این دلیل که عموماً پروژهها در بازههای زمانی کوتاه یکیدو ساله تعریف میشوند و تداومشان بسیار منوط به این است که حمایت مالی وجود داشته باشد یا نه! زمانی که حمایت مالی نیست، تسهیلگر، مدیر پروژه یا افراد، پروژه را رها میکنند تا بتوانند دوباره حمایت مالی بگیرند و ادامه دهند. کاری که من در مورد پروژههای خودم که پروژههای طولانیمدت بودند، انجام ندادم. زمانهایی بود که حمایت مالی قطع میشد، فاصله میافتاد و توجیهی برای سازمان حمایتکننده در بازه زمانی مشخص وجود نداشت، اما همچنان هر ماه حداقل یک هفته را به منطقه میرفتم؛ چون بهنظرم چیزی که مهم است بحث اعتماد جامعه است.
در بسیاری از این پروژهها میبینیم که نهتنها پروژه به اهدافش نمیرسد، بلکه ضربه شدیدی به اعتماد جامعه محلی زده میشود؛ اعتمادی که بسیار سخت ساخته شده و بسیار راحت از دست میرود. با شکستن اعتماد جامعه، کار برای گروههای بعدی که به آن جامعه وارد میشوند، بسیار سخت خواهد بود. البته این تنها عامل ناموفق بودن پروژهها نیست.
گاه پروژهها پشت میز در مراکز استانها تعریف میشوند، بدون اینکه دغدغه و نیاز اصلی جامعه شنیده و یا دیده شده باشد. نمونه این امر را در ساخت مدارس خیریهای بهویژه در بلوچستان میبینیم؛ بدون اینکه نیاز جامعه سنجیده شده باشد، این مدارس ساخته یا بسیاری از آنها نیمهکاره رها میشوند. فکر میکنم کمتر پروژهای در کوتاهمدت به نتیجه میرسد؛ چراکه این کار اصولاً فرایند بلندمدتی است و صبر زیادی میخواهد.
آینده محیطزیست را در شرایط کنونی چطور میبینید؟
من متخصص محیطزیست نیستم که بخواهم نظر جامعی بدهم، اما براساس آن چیزی که خودم دیدم و تجربه کردم، باید بگویم متأسفانه آینده محیطزیست ایران را، بهویژه در رابطه با منابع آبی و منابع زیرزمینی آبی، روشن و خوب نمیبینم. همه الان میدانند شرایط بد است، میگویند برنامه بریزیم، چشمانداز داشته باشیم، همه ذینفعان در نظر گرفته شوند، مشارکت جمعی باشد، ولی حتی همین حرفها هم بهنظر من، تبدیل به یک کلیشه شده است و درنهایت انجام نمیشود.
در واقعیت ما نه مشارکت همه ذینفعان را داریم و نه یک برنامه درست که مطابق با آن منطقه باشد. شرایط یزد ممکن است با کرمان فرق داشته باشد یا منابعش با اصفهان یا بلوچستان تفاوت کند. عموماً برنامه پشت همان میزها، بدون اینکه نیاز واقعی دیده شود، بدون اینکه مشارکت جمعی، مشارکت ذینفعان بهمعنای واقعیاش اتفاق بیفتد، نوشته میشوند. امروز نتایج اسفبار این شیوه تصمیمگیری را میتوانیم ببینیم. تراژدی منابع مشترک، بهویژه در رابطه با منابع آبی که از سالهای پیش رقم خورده، هر روز بدتر و بدتر میشود. فکر میکنم اینجاست که ما نمیتوانیم به کشاورز یا به سهمآبدار خرده بگیریم؛ چراکه اگر به وضعیت منابع آبی نگاه کنیم، بهتر میتوانیم این تراژدی و دلیل آن را درک کنیم. اگر برنامه مناسبی مبتنیبر نیاز واقعی نداشته باشیم، متأسفانه آینده محیطزیست روشن نخواهد بود.