گزارشى از گرم خانه هاى شهردارى كرمان |زندگى زنان گرم‌خانه

هر کدام از ما با تمام گرفتاریها سرگرم زندگی خود هستیم اما در گوشه و کنار شهر زنانی هستند که به هر دلیلی برای گذران زندگی تنشان را عرضه می کنند. نهادهای دولتی با ایجاد گرمخانه برای تعدادی از آنها سرپناه فراهم کردند. شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر در قاِئم آباد یک ساختمان را برای اسکان این افراد اختصاص داده و شهرداری این مکان را تجهیز نموده است، خیرین  نیز حداقل دو وعده غذا برای این زنان تهیه می کنند. این افراد امکان رفت و آمد آزاد دارند.

گرم‌خانه‌ای که با مشارکت شهرداری و شوارای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر برپا شده

 چند روز پیش به این گرمخانه ها سرزدم. گرمخانه واقع در قائم آباد ساختمانی است که پیش از این مدرسه بوده، یک سالن بزرگ با تعدادی اتاق در اطراف. کف اتاق ها با موکتهایی قهوه ای رنگ فرش شده و قالیچه هایی کوچک با فاصله در جای جای سالن خودنمایی می کند. در هر کدام از اتاقها که مساحت تقریبا زیادی  دارند حداقل پنج تخت دوطبقه قرار دارد . روی هر تخت تشک پتو ومتکای تمیز است.

خود این زنان نظافت مرکز را برعهده دارند، هرچند به گفته «راحله جنگجو» مسئول گرمخانه بعضی اوقات از تمیز کردن شانه خالی می کنند. گرمخانه کاملا تمیز است. اگر چه رنگ دیوارها با موکت قهوه ای رنگ سازگار بنظر میرسد، اما  پرده های به رنگ قرمز کدر، نامناسب با فضا بود. البته قطعا این مکان برای افرادی که پیش از این زیراندازی جز کارتن  و خانه ای بجز پارک نداشتند، مکانی بسیار دلپذیر است.خودشان نیز راضی هستند. هر چند آرامش اصلی  را مهربانی و برخورد بسیار انسانی «راحله جنگجو» ایجاد می‌کند. او که با سنی کم و کمتر از اغلب این افراد به مهربانی با آنان صحبت می‌کرد و دست نوازش و بوسه های این طردشدگان راپس نمی‌زد.

آشپز این مجموعه زنی حدودا پنجاه ساله، خونگرم و صمیمی است. او که پس از مرگ همسرش، بنا به دلسوزی مادرانه تمام دارایی همسرش را بنام تک فرزند دخترش انتقال داده، اکنون مورد بی مهری فرزند قرار گرفته است. با آشپزی  و نیز قبول مسئولیت در غیاب مسئول مرکز با دریافت حقوق از شهرداری در این مکان زندگی را ادامه می دهد.

این گرمخانه ۲۸ زن را پوشش داده است.حدود ساعت ۵ بعدازظهر تقریبا ده نفر از آنان در مرکز حضور داشتند، «خدیجه» نام یکی از آنها بود که تن بسیار لاغرش در بلوز پسته ای رنگ و شلوار مشکی بسیار به چشم می آمد. او به بیماری ایدز مبتلاست، با اینکه دارو و خدمات پزشکی او رایگان است، اما با پزشکش همکاری نمی کند و شاید عمرش هم نه مانند قدش بلند که مثل موهای سیاهش کوتاه باشد. «ستاره» برخلاف دیگر زنان لباس بسیار رسمی به تن داشت، در مانتوی بلند مشکی و شال صورتی رنگ بلند قیافه ای چاق و رنجور داشت. او  تمایلی به حرف زدن ندارد اما رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون، رنگ و روی ستاره نشان دهنده بیمار بودنش است. او هم متاسفانه اچ آی وی مثبت است. از آنان خواستم هر کدام دوست دارند با ما همکلام شوند.

امید به تشکیل خانواده ساکنین گرم‌خانه را سرپا نگه داشته

ابتدا «ساحل» که چشمهای درشتش با خط چشم سیاه گیراتر شده، پوست صاف و خوش رنگش زیباییش را دو چندان کرده است.تنها تن صدا و گاهی نامفهوم حرف زدنش این پیام را می رساند که سالهاست مصرف کننده انواع مواد مخدر بوده،از زندگیش می گوید. او بارها در لابلای حرفهایش جمله ” قبلا که خوشگل بودم”  را تکرار می کند.

این زنان هم مانند همه ما بنظر میرسد گاهی در حرفهایشان غلو می کنند. «ساحل» می گوید :«در کلاس اول راهنمایی به هجدهمین خواستگار که مهندس بود، جواب مثبت دادم، ۹سال عقد بودم. توسط همسرم معتاد شدم، مادر شوهرم بخاطر اینکه از پرداخت هزینه مراسم عروسی شانه خالی کند سعی داشت ما بچه دار شویم، البته من علی رغم سن کم اجازه ندادم او به خواسته اش برسد، هرچند با جدایی ما هرگز مراسم عروسی برپا نشد.»

در سراسر حرفهایش امید موج میزند، ظاهرا اخیرا با کسی دوست شده که به او قول ازدواج داده است. قرار است زمینهای کشاورزیش را بفروشد و «ساحل» را به عنوان همسر دوم به شهر خودش ببرد، زیرا همسر اولش نتوانسته فرزندی به او بدهد. در دل آرزو می کنم کاش این زنان بی آنکه زندگی دیگری را خراب کنند به سروسامان برسند. «ساحل» دائم از دوستش می گوید، اینکه به خواست خود و به امید دوستش ترک کرده است، میزان متادون مصرفیش هم رو به کاهش است.

او از خانواده اش چیزی نمی گوید. به ناچار می‌پرسم. گذرا جواب می دهد، می گوید پدرش در بندرعباس یک همسر داشته و در کرمان نیز مادر «ساحل» و یک زن صیغه ای. از مهربانی مادرش می‌گوید، از اینکه آرزو داشته فرزندانش درس بخوانند و «ساحل» با پسرخاله اش ازدواج کند. رویایش این است که  بهبود یابد، سر و سامان بگیرد و مادرش را به خانه دعوت و سبب خوشحالیش شود. از خواهران و برادرانش پرسیدم، جواب داد یک خواهر و سه برادر دارد که با «ساحل» هم پدر و هم مادر مشترک دارند. خواهرش هم معتاد و ازدواج اول ناموفقی داشته، بار دوم با فردی کوچکتر از خود ازدواج و با کمک شوهرش ترک کرده. اکنون فرزند دارد و زندگی خوبی را سپری می‌کند. به گفته «ساحل» یک برادرش وکیل و برادر دیگر مبل فروش است. برادر بزرگترش تازه همسرش را از دست داده و حشیش مصرف می کند.

از «ساحل »می‌پرسم امکان زندگی نزد خانواده را دارد؟ می‌گوید وقتی می خواهم بیایم بیرون برای دریافت متادون برادرم ازمن می پرسد کجا می روی و درگیر می شویم. «ساحل» می گوید گاهی پیش آمده سه روز خماری کشیده، اما تن به خودفروشی نداده است.

پس از صحبت با «ساحل» با «راحله جنگجو» مسئول گرمخانه راجع به او حرف زدم. جنگجو گفت:« ساحل هر چند وقت یکبار از فردی صحبت می کند که وارد زندگیش شده، اما پس از چند وقت دوباره صحبت از ترک نفر قبلی و آشنایی با فرد جدید به میان می آورد. الان هم با وجودی که می گوید تا عید با فرد فعلی ازدواج می کند، چند روز پیش که کسی برای صیغه کردن یکی از این زنان پا پیش گذاشته بوده، ساحل به عنوان داوطلب خود را معرفی کرد.»

«مریم» یکی دیگر از این زنان است که از من می‌خواهد قصه زندگیش را گوش کنم. «مریم» از این می گوید که شاید سوگند او به خدا دروغ باشد اما هرگز قسم روح پدرش را دروغ به زبان نیاورده و نخواهد آورد. به گفته «مریم» مرگ پدرش سرآغاز اعتیاد او بوده، در ۹سالگی پدر و مادرش از هم جدا می شوند، سالها با خواهر و برادرانش در یک خانه زندگی می کردند،

مرگ پدر غم و غصه بی پایانی را برای وی به ارمغان می آورد و ۷بار دست به خودکشی می زند. «مریم »می گوید لیسانس ادبیات فارسی است و نوشتن را دوست دارد، حداکثر خواسته اش این است که اتاقی خلوت و آرام داشته باشد و در تنهایی بنویسد. درلابلای صحبتهایش از بزرگان تئاتر کرمان یاد می کند. او از این می گوید که شناسنامه و دفترچه بیمه اش را گم کرده، سه ماه است نتوانسته حقوق پدرش را بگیرد و اکنون پولی برای امرار معاش و حتی تهیه نسخه اش ندارد. وی از خیرین می خواهد به یاریشان بیایند.

«مریم» دل در گرو کسی دارد که اکنون زندانی است و امیدوار است روزی به او برسد. از اینکه هم اتاقی هایش بدون اجازه دست به وسایل او میزنند و گهگاهی الفاظ رکیک بکار می برند دلخور است. از مسئول گرمخانه پرسیدم می شود شناسنامه و دفترچه بیمه جدیدی برای او تهیه کرد؟ گفت تلاش می کند این مشکلات  را حل کند. هرچند او برای تامین مواد مخدر شناسنامه و دفترچه بیمه اش را گرو گذاشته و اکنون دچار مشکل شده است.

بی‌پناهان چشم‌انتظار کمک خیرین

به اتفاق «راحله جنگجو» راهی گرمخانه دوم شدیم. این گرمخانه داخل شهر قرار دارد، شهرداری این مکان را فراهم و تجهیز کرده است. بسته بندی پتوها و متکاها هنوز باز نشده است.این ساختمان فضایی بسیار صمیمی دارد، شبیه خانه واقعی. ساختمان آن دو طبقه است، طبقه دوم دو واحد مجزا و بزرگ دارد. رنگ سفید دیوارها و معماری معمولی به فضا آرامش بخشیده است.

طبقه دوم گرم‌خانه شهرداری که هنوز تجهیز نشده

تعداد ساکنین اینجا ۱۰ نفر و البته ظرفیت گرمخانه بسیار بیشتر است. فقط سه نفرشان حضور داشتند و در حالی که به موسیقی که از موبایلشان پخش می شود گوش می‌دادند، ملافه  سفید روی تشکهای رنگی میدوزند. از این سه نفر دونفرشان تمایل به حرف زدن ندارند.

 سکینه که سنی حدود پنجاه سال دارد و فقط کارتن خواب بوده، می گوید اهل مشهد است، شوهرش قاچاق فروش بوده و اعدام شده است. پس از مرگ شوهر بدون درآمد مانده و آواره خیابانها شدند. تعدادی از فرزندانش به سنی رسیدند که می توانند روی پای خود بایستند، کوچکترها نزد پدرومادر همسرش در اصفهان زندگی می کنند. او هم ۸ سال است در کرمان ساکن گرمخانه ها است.

گرم گفتگو با سکینه بودم که یکی از دو خانمی که ابتدا حرف نمیزد، در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت همسرم بخاطر فقط یک میلیون تومان زندانی است. این زن و سایر ساکنان گرمخانه منتظر کمک خیران هستند. از راحله جنگجو و ساکنین گرم‌خانه خداحافظی می‌کنم، اما فکرم پیش آنها می‌ماند.اینکه سرنوشت به آنها فرصت حداقل زندگی را می دهد؟

شهرداری یک گرمخانه نیز برای مردان ایجاد کرده، که هرشب حدود ۴۰ مرد بی‌خانمان به این گرمخانه مراجعه می‌کنند.هر چند گرم‌خانه‌ها حدود ۸۰ نفر از بی‌خانمان‌ها را پناه دادند. اما قطعا تعداد بی‌‌پناهان شهر بیش از اینهاست و می طلبد خیرین به این قشر آسیب‌دیده جامعه توجهی داشته باشند.

لینک کوتاه مطلب : https://kermaneno.ir/?p=9661
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.