از اوجِ «تندیس آرش» تا حضیضِ «سردیس هوشنگ»

0

یادداشت از مجتبی احمدی

یک. واقعاً رحم کنید

آقا، شما را به خدا رحم کنید! شما را به پیر، به پیغمبر قسم، رحم کنید! به «هوشنگ مرادی کرمانی» که رحم نکردید، دست‌کم به الباقیِ بزرگان فرهنگ و هنر این خطّه رحم کنید! به زندگان و مردگان! به «محمدابراهیم باستانی پاریزی» رحم کنید! به «روح‌الله خالقی»! به «احمدرضا احمدی»! دست‌کم به «علی‌اکبر صنعتی» رحم کنید که خودش مجسمه‌ساز بزرگی بود! باری، به هرکه می‌پرستید، لطفاً به هرکه از مفاخر که می‌شناسید رحم کنید!

دو. چه تندیسی! چه سردیسی؟

همین حدود چهل‌روز پیش، در اوایل شهریورماه ۱۴۰۴ بود که «تندیس آرش کمانگیر» در شهر کرمان نصب شد؛ مجسمه‌ای که با آن شکوه و زیباییِ مثال‌زدنی‌اش، مایۀ مباهات ما کرمانیان شد و صدای رسای ایران‌دوستیِ مردم این شهر عزیز را، به گوشه‌گوشۀ میهن بزرگمان رساند. اما، چهل‌روز بعد… در اواسط مهرماه ۱۴۰۴ بود که «سردیس هوشنگ مرادی کرمانی» در کرمان نصب شد؛ آن‌هم در چند ده‌متری تندیس آرش؛ اما چه سردیسی؟ نیم‌تنه‌ای سرد، در دیسِ بی‌سلیقگی! سردیسی که نه حس دارد، نه روح دارد، نه «آن» دارد، و نه اساساً شباهتی دارد به قصه‌گوی بزرگ مردم ایران؛ به آقا هوشنگ عزیز ما.

سه. مرحبا و واویلا!

ماجرا وقتی غم‌انگیزتر می‌شود که می‌دانیم، هم تندیس آرش و هم سردیس هوشنگ، به اهتمام شهرداری کرمان ساخته و نصب شده‌اند؛ یعنی آن اوج و این حضیض، یک ریشه دارند؛ پس باید ریشه‌یابی کنیم و بپرسیم که: چرا چهل‌روز پیش، برای آن تندیس، همه «مرحبا» گفتیم، و حالا چهل‌روز بعد، برای این سردیس، باید «واویلا» بگوییم؟! پاسخِ نخستین، این است: تندیس آرش، دستاورد هنریِ چندماه عرق‌ریزیِ روح و تنِ یک هنرمند مجرّبِ پیکرتراش است که بافهم و درکِ درست از اسطورۀ آرش کمانگیر، آن تیرانداز بی‌بدیلِ ایران‌زمین را، در کرمان ماندگار کرده است؛ اما سردیس هوشنگ، دستاورد هیچ هنرمندی نیست؛ اصلاً دستاورد نیست؛ محصولِ معیوبِ مغشوشِ یک دستگاه CNC است! همین است که جزئیات ندارد، روح ندارد، جان ندارد، آن ندارد.

دیگر چه خبر؟

چهار. بردارید و برگردید

شهرداری محترم کرمان! دمتان گرم که به فکر فرهنگ این خاک و بزرگان فرهنگِ این خطه‌اید؛ باور کنید قدردان کوشش‌های ارزشمندتان هستیم و دوست می‌داشتم که به این جمله، هیچ «اما»یی نمی‌افزودم؛ اما چاره چیست؟ پس باید بگویم: اما لطفاً از ساخت و نصبِ تندیس‌ها و سردیس‌ها و المان‌های بی‌اصل‌ونسب و بی‌کیفیت و بی‌هویت دست بردارید و دوباره برگردید به همان راهِ اصیل و روشنی که با مجسمۀ «آرش کمانگیر» و چندین پیکرۀ دیگر پیموده‌اید و با آن‌ها شهرمان را زیباتر کرده‌اید؛ خاصه در دیاری که مکتب مجسمه‌سازی‌اش، بزرگانی همچون صنعتی و هژبر ابراهیمی و قهاری و دیگران را به خود دیده و همچنان هم هنرمندان چیره‌دستی دارد.

پنج. از انتقاد به پیشنهاد

نکوداشتِ بزرگانی مانند «هوشنگ مرادی کرمانی»، نکوداشتِ فرهنگ و هویت فرهنگی ماست، پس باید به بهترین شیوه انجام شود. مسئله فقط یک سردیسِ نامربوط نیست؛ مشکل در نبودِ نظام داوری هنری، نبودِ مشورت با هنرمندان مجرب، و برخی بی‌برنامگی‌ها در زمینۀ آثار شهری است. ظاهراً شهرداری کرمان، یک کمیتۀ زیباسازی هم دارد که قرار است بر مجسمه‌های شهری و ازاین‌قبیل، نظارت داشته باشد که علی‌الظاهر خبری از این عزیزان در دست نیست!

پیشنهاد من اما تشکیل یک شورای هنری است که ترکیبی از افراد متخصصِ حقیقی و حقوقی در آن حضور داشته باشند و با تدوین یک اساس‌نامۀ دقیق و نقشۀ راهِ حساب‌شده، بر ایده‌پردازی، طراحی، ساخت و نصب آثار شهری نظارت کنند، به‌گونه‌ای که بیرون از آن چارچوبِ مدون و مصوب، هیچ تندیس و سردیسی، سر از هیچ خیابانی در کرمان درنیاورد.

کرمان، شهرِ آرش‌ها و هوشنگ‌هاست؛ سهل‌انگار و سمبَل‌کار نباشیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.