محمدرضا ذوالعلی میگوید: در این سالها ادبیات داستانی ما از مردم فاصله گرفته و همه چیز “هامون”ی شده است؛ داستانهای ایرانی فاقد قصه شده و نویسنده فکر میکند باید روشنفکر باشد و حرفهای قلمبه سلمبه بزند. البته در سالهای اخیر قصه داشتن پررنگتر شده است
این داستاننویس که رمان «افغانیکِشی»اش در بخش رمان جایزه «مهرگان ادب» درباره این موضوع اظهار کرد: «مهرگان» جایزه خوشنامی است. این جشنواره با جشنوارهای دیگر بهویژه دولتیها متفاوت است. زمانی که دولت در جایزهای وارد میشود، سبک خاصی از نوشتن و یا علایق خاصی را ترجیح میدهد، که این موضوع در جایزههای غیردولتی کمتر میشود.
بنا بر گزار ش ایسنا ذوالعلی افزود: نه نشر من، نشر پرنفوذی بود و نه با برگزارکنندگان جایزه «مهرگان» ارتباطی داشتم، بنابراین دیده شدن کتابم برایم جالب بود زیرا فکر نمیکردم کتاب تا این مرحله بالا بیاید و یا دیده و خوانده شود. از زمانی که اسم کتاب در جایزه «مهرگان» آمده، طرز برخورد با کتابم تغییر کرده است. قبلا کتابم در محاق بود اما حالا در جایگاهی قرار گرفته که خودم فکر نمیکردم این جایگاه را پیدا کند. به نظرم اگر کتابی دیده نشود و یا کسانی که خبره هستند بر روی آن انگشت نگذارند، زمان زیادی میبرد تا خودش را از الک زمان رد کند. انگار جایزه ذرهبینی بر روی کتابم انداخت و کتاب دیده شد.
این نویسنده کرمانی درباره «کتاب افغانیکِشی» و موضوع آن اظهار کرد: مهاجرت در ۳۰ سال گذشته برای دنیا مسئله مهمی شده است. مهاجرت امر جذابی است و حتی تاریخ بشر از مهاجرت شروع میشود. مهاجران افغان هم از اوایل انقلاب (زمانی که جنگهای داخلی افغانستان شروع شد) به کرمان میآمدند و همیشه در کرمان بودند، اما در سالهای گذشته بهویژه در دوره احمدینژاد سختگیری برای ورودشان بیشتر شد و درنتیجه راههای غیرقانونی برای وارد شدن به ایران شدت گرفت؛ در آن زمان شغلی شکل گرفت به نام افغانیکِشی.
او سپس با بیان توضیحاتی درباره شغل افغانیکِشی بیان کرد: داستان «افغانیکشی» فقط به این موضوع نمیپردازد بلکه بنمایه اصلی آن به افغانستانیتبارهایی میپردازد که در ایران متولد شدهاند، در واقع نسل دوم و سوم افغانستانیها هستند که غیر از ایران جایی را ندیدهاند و خودشان را ایرانی میدانند اما جامعه ایران آنها را نپذیرفته است؛ آنها دچار بحران هویت هستند و این کتاب به این مسئله میپردازد.
این نویسنده درباره قصه این کتاب افزود: این کتاب ماجرای یک جوان ایرانی است که خانمی افغانستانی را لب مرز میبرد تا به کشورش برگردد. در جاده اتفاقاتی برای آنها میافتد که تم داستان را تشکیل میدهد و حوادث باعث میشود با ترسهایی که داشتند روبهرو شوند و خودشان را همانطور که هستند بپذیرند. این رمان، رمان جادهای است.
ذوالعلی درباره وضعیت ادبیات داستانی و گرایش بیشتر مخاطب ایرانی به ترجمه نسبت به تألیف، گفت: ما ایرانیها پذیرای فرهنگهای خارج از کشور هستیم و از زمانهای دور هم اینطور بود. مخاطبان ما تشنه موضوعات جدید هستند. در این سالها کتابها به سمت داستانهای «هامون»ی رفت؛ داستانها مانند فیلم «هامون» داریوش مهرجویی داستان روشنفکری است که دچار بحران و یأس فکری است. در این دوره بیشتر داستانها ذهنی و درونی شد و مربوط به کسی که در آپارتمان زندگی میکند و مردم درکش نمیکنند. داستانها حول و حوش این مسئله بود که به نظرم واقعا شورش درآمد. داستانهای ایرانی فاقد قصه شدند و نویسنده بیشتر به سمت پررنگ شدن درونمایه و زدن حرفهای قلمبه سلمبه رفت.
او در ادامه افزود: این تصور وجود داشت که نویسنده حتما باید روشنفکر باشد، حتما تعهد و رسالت اجتماعی داشته باشد و حتما رسالت اجتماعیاش را در داستانش بیاورد. جنبه ادبی و قصه داستان کمرنگ شد. اما مخاطب اینها را نمیخواهد، نمیخواهد با روشنفکری نویسنده روبهرو شود بلکه ترجیح میدهد با یک ماجرا، حادثه و شخصیتهای جدید روبهرو شود. البته در سالهای اخیر قصه داشتن پررنگتر شده که به قصه و داستان ایرانی کمک میکند.
این نویسنده با بیان اینکه مخاطب ایرانی به داستان ایرانی بیاعتماد شده است، درباره دلایل این موضوع گفت: یکی به دلیل تعارفهای بیخودی که ما با هم داریم؛ انگار زمانی که داستان مینویسم، دوستم وظیفه خود میداند از من تعریف کند. مثلا فردی داستانی نوشته بود که از نظر من و خیلیهای دیگر داستان متوسطی بود ولی آقایی که وجههای هم دارد و خود اهل قلم است در جایی اعلام کرده بود که با این کتاب ادبیات داستانی ما تا دو سه سال به هیچ کتاب داستان دیگری نیاز ندارد! مشخصا این غلو بیدلیل است و فقط در عالم دوستی گفته شده است. مخاطب از میان ۲۰۰۰ کتابی که در سال منتشر می شود نمیتواند کتاب خوب را پیدا کند و این باعث بیاعتمادی مخاطبان شده است.
ذوالعلی سپس بیان کرد: جشنوارهها نیز مزید بر علت شدهاند. آنها کتابی را انتخاب میکنند که کتاب خوبی نیست. این رابطهها و نبود منتقد خوب که بتواند کتاب خوب را بشناسد و معرفی کند باعث شده است مخاطب عملا نداند چه کتابی خوب است و چه کتابی بد. موضوع دیگری که وجود دارد این است که زمانی که کتابی در آمریکا جایزهای میبرد بلافاصله ترجمه میشود و چون قانون کپیرایت وجود ندارد، ناشران هم ریسک مالی نمیکنند و مخاطب هم کتابی را میخرد که جایزهای برده و از فیلتری رد شده و نه «افغانیکشی» را که نویسندهاش ناشناخته است و نه مطمئن است که کتاب خوبی است.
او با بیان اینکه وضع دارد بهتر میشود، خاطرنشان کرد: اگر رویکرد به اهمیت قصه و انتخاب شخصیتها ادامه داشته باشد و نویسنده برای مخاطب بنویسد نه برای دل خود یا یک گروه خاص، ریشه داستانها عمیقتر میشود و درخت بسیار زیبایی از آن بیرون میآید. ادبیات داستانی ما از مردم فاصله گرفته و همه چیز «هامون»ی شده است. درست است که این برای گروهی جذاب است اما برای اکثریت جذاب نیست زیرا نه دغدغههای این شخصیت را دارند و نه برایشان اهمیت دارد و نه با آن شخصیت همذاتپنداری میکنند.
این نویسنده درباره کتاب جدید خود نیز گفت: رمان عاشقانه «نامههایی به پیشی» به تازگی منتشر شده است. فرم این رمان با کارهای قبلیام متفاوت است و خودم این فرم را در میان کتابهای ایرانی کمتر دیدهام. «نامههایی به پیشی» نگاه انتقادی به روابط زن و مرد و آدمها در ایران دارد. این کتاب کمابیش در بازار هست زیرا به شکل ناشر-مولف چاپ شده و در همه جای ایران توزیع نشده است. توزیع این کتاب از طریق پست و سفارش موردی در اینستاگرام من است.
او درباره استفاده از شبکههای مجازی و تأثیر آن بر نوشتن و دیده شدن کتابها نیز گفت: شبکه مجازی در نوشتن تأثیر مثبتی ندارد و بیشتر منفی است، زیرا زمان، انرژی و اعصاب را از آدم میگیرد. اما نویسندهها مجبورند روابط عمومی ایجاد کنند زیرا دیگر دورهای که نویسنده یک آدم منزوی بود و در جایی قایم میشد و کسی از او اطلاع نداشت، گذشته است. نویسندگی مانند هر شغل دیگری به تبلیغات، روابط عمومی و دیده شدن نیاز دارد، روابط عمومی را هم در محله نمیتوان ایجاد کرد و از طریق شبکه مجازی است. با توجه به اینکه تعداد نویسندهها افزایش یافته، کسی که بهتر بتواند در فضای مجازی خود را نشان دهد، این برایش امتیاز مثبتی است.