یادداشتی از سارا شرفی پور.
از دير باز هنر با زندگي روزمره ايرانيان پيوندي ناگسستني داشته است و گواه اين امر حضور هزاران اشيا ريز و درشت در جزئيات زندگي،معماري ايراني و البته لباسهاي پر از رنگ و نقش است.
به اين دليل كه نياكان ما هنر را پديده اي جدا از نيازهاي زندگي نمي دانستند.
كافي است به قالي هاي دستباف،آينه شمعدان ها،سيني هاي مسي قلمزده،جعبه هاي منقوش يا حتي كوبه ي درها نگاهي بيندازيم.
بسياري از كارشناسان هنري بر اين باورند كه هنر زماني اصالت دارد كه با زندگي روزمره گره بخورد.
به همين دليل امروزه در بسياري از كشورهاي اروپايي جنبش هايي براي جاري كردن هنر در جزئيات زندگي معمول و روزمره شكل گرفته است.
به طور مثال كشور فرانسه با همكاري يونسكو انجمن ملي اي براي زنده كردن صنايع دستي پديد آورده است.
به دنبال اين فعاليت بسياري از فرانسوي ها به جاي چيني هاي ساخت كارخانه ها به استفاده از ظروف سفالي لعابي يا سراميك هاي دستساز،ميز و صندلي هاي منبت كاري و استفاده از شيشه هاي رنگي در تزئين پنجره ها روي آورده اند.
حتي پيكاسو نقاش فرانسوي نيز وقت خود را صرف ساختن كاسه،گلدان و بشقاب هاي سفالي ميكرده است.
همه اينها نشان از اهميت حضورو استفاده از هنر در تمام جزئيات زندگي دارد.
چرا كه در شلوغي هاي زندگي خسته كننده و كسالت بار انسان مدرن آدمي به هنر به عنوان جان پناهي براي آرام گرفتن نياز دارد و اين هنر است كه نجات دهنده است.
مگر مي شود زماني كه خسته از شلوغي هاي محيط كار يا هجوم خبرهاي بد به يك نقاشي زيبا،انحناي خط فارسي،كاشي كاري هاي لاجوردي،فرش دستباف،معماري و باغ هاي إيراني نگاه كنيم ودمي نياساييم و فراموش نكنيم.
البته كه منظور از فراموشي كرختي نيست بلكه تزريق نوعي اميد و خوشبيني براي آرام گرفتن،تجديد قوا و از نو آغاز كردن است.
با اين وجود در دهه هاي أخير ما چه كرده ايم جز محدود كردن هنر و فرهنگ اصيل إيراني به موزه هاي خلوت ،پنهان كردنش در پستوها و محدود كردن آن به طبقه ي نخبه و خاص.
بگذريم از تمام آثاري كه در موزه هاي خارجي نگهداري مي شود.
بسياري از آثار خيره كننده هنري كه در موزه ها نگهداري مي شود در آغاز به منظور يك اثر هنري صرف براي تحسين و تماشا ساخته نمي شد بلكه در بيشتر موارد هدف اصلي از ساختن آنها نياز روزمره زندگي بوده است وسازندگان متواضع آن كوچكترين ادعاي هنري نداشته اند.
مسلما آن هنرمند گمنام دوره سلجوقي وقتي در قرن يازدهم در كارگاه خود نشسته بود و بشقابهاي لعاب دار فيروزه أي،سبز وارغواني با طرح هاي حيوان و انسان مي ساخت تا در آن غذا بخورند روحش هم خبر نداشت هزارن سال بعد بشقاب ها را يك فرنگي به اسم هوراس هاوماير پيدا كند با حيرت و شگفتي بنگرد و بعد به موزه متروپليتن نيويورك اهدا كند تا لاي پر قو از آنها نگهداري شود.
پس چرا ما نيز امروزه هنر را در بطن زندگي و در تك تك جزئيات ظريف آن،در أسباب و لوازم،جاري نميكنيم.رنج بزرگي است كه اروپاييان فرشهاي زيباي كار كرمان و كاشان را در خانه هاي خود بگسترانند و ما خانه هامان پر باشد از فرشهاي ماشيني با رنگهاي مصنوعي و طرح هاي مندرآوردي بي اصالت و ظرافت.
يا به جاي استفاده از ظروف سفالي با رنگهاي جاندار و نقوش مسحور كننده از ظرفهاي پلاستيكي ،چيني،ترك و…استفاده كنيم.
چه عيبي داشت اگر قدري هم از معماري اصيل إيراني در ساختمان ها و تزئينات شهري استفاده مي كرديم تا آنقدر شهرهايمان زشت،سردرگم،بي هويت،بي اصالت و بي ربط به فرهنگ ما نباشد.
اين مظاهر ونمودهاي هنر إيراني را كه يادگار هزاران سال انديشه و ذوق است نبايد ناديده انگاشت.
به ويژه آنكه بسياري از تحقيقات علمي نشان داده است نگاه كردن به آثار هنري يا پرداختن به هنرجريان خون در مغز ما را افزايش مي دهد.
درست مانند وقتي كه به معشوقمان نگاه مي كنيم و به اين ترتيب علاوه بر افزايش عملكرد مغز و ظرفيت خلاقيت و يادگيري،به طور قابل توجهي در كاهش استرس نيز مؤثر است و در مخاطب حس اميد و تحقق اهداف و آرزوها را تقويت مي كند.چيزي كه در اين روزها گمشده ي همه ما انسانهاي شهرنشين و مدرن است.