علیرضا هاشمینژاد از چهرههای شناختهشده خوشنویسی و فرهنگپژوهی است؛ پژوهشگری که سالها در دانشگاه شهید باهنر کرمان به تدریس تاریخ و تحلیل خوشنویسی، نسخهشناسی و فرهنگ ایرانی – اسلامی پرداخته است. از میان آثار او، کتاب «تاریخ تحلیلی خوشنویسی ایرانی» بر پایه منابع کاخ گلستان، بهعنوان یکی از منابع مرجع این حوزه شناخته میشود.
هاشمینژاد در گفتوگویی صریح از تجربههای خود در عرصه پژوهش و از وضعیتی سخن میگوید که آن را «هژمونی میانمایگی» مینامد؛ پدیدهای که به باور او، ریشهٔ کمرمقی فرهنگ و هنر معاصر ایران است.
آقای هاشمینژاد شما در طول دهه گذشته مدام در حال پژوهش و تدریس در حوزه فرهنگ و خوشنویسی بودهاید؛ به طور اجمال بفرمایید چه کارهایی انجام دادهاید و چه برنامههایی در دست اقدام دارید؟
فعالیت دهه اخیر من تداوم پژوهشهای گذشته است، البته با دو رویکرد تخصصی نسخهشناسی و حوزه سبکشناسی تحلیلی خوشنویسی. به طور خاص پروژهای را در کاخ گلستان انجام دادم که نوعی تاریخ تحلیلی خوشنویسی ایرانی است باتکیهبر منابع کاخ گلستان؛ البته هدف ثانویه این طرح، معرفی آثار فاخر موجود در کاخ گلستان نیز بوده است.
ضمن اینکه در ۶ سال اخیر به تاریخ هنر در کرمان هم پرداختم. مجموعه قرآنهای آستانه شاه نعمتالله ولی را معرفی کردم. نسخه دیگری از خواجو و بیش از ۵۰ مقاله هم منتشر کردم. در حال حاضر هم مشغول بررسی تحولات قلم نسخ در بین قرنهای ۵ تا ۱۰ در آستان قدس هستم که نوعی مطالعه سبکشناسی است.
کار دیگرم تألیف نوعی راهنمای سبکشناسی خوشنویسی در محدوده جهان اسلام است برای سازمان سمت. فوریترین برنامه من انجام همین تعهدات است. البته پیگیر چاپ دو مجموعه مقاله از «صفا تا شان» و از «حجب تا شوریدگی» هم هستم که مجموعه «صفا تا شان» تجدید چاپ است.
اخیراً از سوی انجمن خوشنویسان ایران نشان افتخار در بخش پژوهش گرفتهاید؛ در مورد این جایزه، و کوششی که در زمینه خوشنویسی داشتهاید که منجر به اعطای این جایزه به شما شده بفرمایید؟
من نمیدانم چه معیارهایی در نظر داشتند که افتخار دریافت این نشان نصیب من شد. بر اساس اعلام خودشان به ۴ فرد تأثیرگذار در خوشنویسی ایران این نشان را دادند. البته ضمن ابراز خوشحالی از این انتخاب، به نظرم دلیل انتخاب را انتخابکننده باید توضیح دهد، اما احتمالاً به علت تداوم در کار و یا شاید نوع موضوعات و تأثیرگذاری آثار بوده است.
در سه دهه گذشته چندین کتاب و دهها مقاله پژوهشی در حوزه خوشنویسی تألیف کردهاید؛ ارزیابی شما از ضرورت پرداختن به این حوزه چیست؟ و این مطالعات چقدر بر بهبود وضعیت خوشنویسی در ایران تأثیرگذار بوده یا هست؟
پژوهش در هیچ حوزهای پایان ندارد. خوشنویسی و در مجموع هنرهای ایرانی هنوز در وجوه مختلف ناشناختهاند؛ یک پژوهشگر در حوزه فعالیت خود همیشه با موضوعاتی روبهرو میشود که احتیاج به پرداختن به آنها ضروری به نظر میرسد. در موضوع خوشنویسی چندان فعالیتی نشده است؛ در برخی موارد هنوز حتی یک پژوهش روشمند هم نداریم. صادقانه بگویم گاهی احساس وظیفه میکنم که در مورد موضوعی حتماً بنویسم. نانوشته و ابهام در وجوه مختلف هنر بسیار داریم.
بهعنوانمثال در پروژههایی که در کاخ گلستان و آستان قدس انجام دادم با آثار و حتی خوشنویسان ناشناخته روبرو شدم. کتابی در دست تألیف دارم درباره خط محقق که باید بگویم هنوز حتی یک مقاله خوب در باره خط محقق در ایران ندیدم. در مورد تأثیر این پژوهشها باید گفت تا حدی قابلارزیابی است. انعکاس نتایج آنها در پایاننامهها و مقالات و آثار پژوهشی دیگر و حتی در حوزه عمل نیز مشهود است. بیتردید پژوهشگر باانگیزه تأثیر فعالیت میکند، اما ارزیابی این تأثیر را بهتر است از زبان دیگران شنید.
شخصاً معتقدم پژوهش بر تحولات در هر حوزهای تأثیر خواهد گذاشت. در خوشنویسی اگر خوشنویسان به تحلیلهای پژوهشگران توجه کنند بیتردید با شناخت بهتری عمل خواهند کرد و منجر به تحول خواهد شد. هنر غرب باتکیهبر شناخت و نقد رشد کرد. البته توضیح فرایند این تحول و ردیابی مصادیق در حوصله این گفتوگو نیست. اما بهطورکلی حاصل پژوهش شناخت است و هنرمندان نیاز به شناخت هنر در وجوه مختلف دارند.
شما به شاخههای دیگری از فرهنگ و هنر هم دلبستگی دارید و پژوهش انجام میدهید؛ به طور مثال چنانکه اشاره کردید اخیراً کتابی با عنوان «تاریخ هنر کرمان» تألیف کردهاید؛ چطور به این ضرورت پی بردید و به سراغ این موضوع رفتید؟
دغدغه من تاریخ و مبانی نظری هنر است. سالها در باره تاریخ هنر ایران در قالب تدریس درباره هنر ایران و اسلام کار کردم و البته در مورد تاریخ هنر کرمان با تأکید بر نسخهشناسی، کتیبه، خوشنویسی و فرش نیز مقالاتی نوشته بودم و احساس کردم شناخت تاریخ هنر در کرمان ضرورتی است که باید به آن پرداخت. البته خواستم نوشتن تاریخ هنر را در شکل تاریخ منطقهای تجربه کنم و این کتاب محملی باشد برای بیان دیدگاههای شخصی هم در باره هنر و بهویژه هنر کرمان، بنابراین دست به تألیف کتاب جستاری در تاریخ هنر کرمان زدم. البته در این اثر نیمنگاهی به قد تاریخی هنر نیز داشتهام
از دیگر حوزههای موردعلاقه من موضوع نقد هنر است که حاصل توجه و علاقه من به فلسفه بوده است و در شرایط حاضر فرهنگی نقد را ضروریترین فعالیت فکری فرهنگی میدانم.
باتوجهبه پیشینه تمدنی و فرهنگی کرمان چطور توانستید همه این گستردگی را در یک کتاب خلاصه و جمع کنید؟ دقیقاً کدام هنر و کدام کرمان را در این مطالعه مدنظر داشتهاید؟ آیا الگوی خاصی هم مدنظر داشتهاید؟
اگر از آخر پرسش پاسخ دهم بهتر است. من الگویی نداشتم. بله همانطور که فرمودید پژوهشی با موضوع تاریخ هنر منطقهای نداریم و به تعبیر درستتر در تاریخ هنر ایران هم پژوهشی منسجم نداریم. البته هنرهای گوناگون موردمطالعه و تحلیل قرار گرفتهاند؛ اما نتیجه این بررسیها منجر به یک روایت منسجم نشده است. تنها پژوهش جامع در تاریخ هنر ایران کاری است که پوپ با همکاری تعدادی پژوهشگر انجام دادند و ضمن اینکه مربوط به دهه ۶۰ میلادی است؛ منسجم هم نیست و به نظرم بیشتر مستندنگاری تاریخی داریم. حوزه جغرافیایی موردمطالعه من بر اساس جغرافیای تاریخی کرمان، از پیش از تاریخ تا دوره قاجار بوده است.
تاریخ هنر موضوع پژوهش بوده است، بنابراین آثاری که واجد ارزشهای زیباشناختی هستند و بنا به سنت تاریخنگاری هنر، اثر هنری قلمداد شدهاند سوژه گفتگو بودهاند. البته هنرهایی هستند که ویژه فرهنگ ما شناخته میشوند، اما در تاریخهای کلاسیک هنر به آنها پرداخته نمیشود، مانند فرش یا خوشنویسی، انواع هنرهای تزیینی و…
در مورد گستردگی حوزه موردبررسی، معتقدم روایت تاریخی از اتصال نقطههای اوج شکل میگیرد؛ بنابراین سعی کردم راوی کلانروایت هنر در حیات تاریخی کرمان باشم. بنا به تعریفی که ارائه دادم مصادیقی که معرف ارزشهای هنری و زیباییشناختی هر دوره باشند از آنچنان کثرتی برخوردار نیستند که امکان مطالعه آنها از عهده فرد خارج باشد. در برخی دورههای تاریخی در حیات هنرها چون نقطه اوجی رقم نمیخورد، تاریخی هم ایجاد نمیشود. حتی در برخی هنرها اینچنین است. بهعنوانمثال ما در کرمان از تاریخ نقاشی نمیتوانیم سخن بگوییم، و به اعتبار آنکه افرادی تاریخ هنر جهان را نوشتهاند من هم به حد خود این امکان را دیدم که روایت هنر در کرمان را بیان کنم – البته نتیجه این شد که کلان روایتی نداریم – بیتردید شناخت ویژگیها و مصادیق در این دوره طولانی حیات فرهنگی کاری سخت بود، اما چون روایت کلان مدنظر بود امکانپذیر شد، و البته این روایت همانطور که از نام کتاب بر میآید جستاری فردی است؛ بنابراین میتوانیم روایتهای متعدد داشته باشیم. هیچ اثری نمیتواند نقطه پایانی یک حوزه پژوهشی باشد، بهویژه در تاریخ هنر.
بهعنوان یک پژوهشگر حرفهای در حوزه فرهنگ و هنر بفرمایید در فرایند تألیف و عرضه آن به مخاطب با کدام دشواریها و موانع مواجه هستید؟ در این زمینه از نهادهای رسمی که باید از جریان پژوهش و تألیف حمایت کنند چه انتظاری دارید؟
من تلاش کردم تا حد ممکن به نهادهای مرتبط نیاز نداشته باشم، البته نقطه شروع این کار از یک طرح پژوهشی با هزینه کم شروع شد؛ انگیزه شخصی باعث گسترش کار شد. نهادهایی که میتوانستند در این فعالیت پژوهشی به من کمک کنند؛ مانند میراثفرهنگی، اداره اوقاف، کرمانشناسی و دانشگاه تقریباً هیچ همکاری نداشتند. البته در ساختار فرهنگی ما روابط فردی گاهی کار میکند؛ بهعنوانمثال مسئول کتابخانه میراث با من همکاری کرد، اما نه در ساختار سازمانی، چون اگر در آن ساختار مراجعه کنید با مانع روبهرو میشوید. در ارتباط با همکاری میراثفرهنگی این خاطره تلخ را دارم. در ارتباط با همین پژوهش برای عکاسی از آثار کرمانیان در مناطق دیگر کشور نیاز به معرفینامه داشتم، چند نوبت به مسئول مربوطه که هماکنون معاون میراث است مراجعه کردم، اما با بیاعتنایی کامل مواجه شدم؛ از روش دیگر عمل کردم و نتیجه داد. یعنی مدیر موزه ملی ایران و میراثفرهنگی نایین با من بیشتر همکاری کردند تا میراث کرمان یا اوقاف کرمان! برای همین اصولاً سعی کردم با تلاش فردی کار کنم، چون رنج کمتری دارد.
نکتهای که متوجه شدم در کرمان فرهنگ حاکم بر پژوهش در ساختار کلی یاریرسان نیست و از نوعی توسعهنیافتگی رنج میبرد و به تعبیر من در واقع از هژمونی میانمایگی در رنج است؛ بنابراین کار جدی را بر نمیتابد. در این پژوهش خاص تنها سازمان دولتی همراه، اداره فرهنگ و ارشاد کرمان بود که حتی باتوجهبه تغییر مدیریتها و حاکم شدن رویکردی دیگر در فرهنگ، اما از همکاری دریغ نکردند.
منظور شما از هژمونی میانمایگی چیست و بفرمایید این اصطلاح از کجا آمده است؟
این اصطلاح را در توصیف فرهنگ کلان معاصر شخصاً از ترکیب دو اصطلاحی که در جامعهشناسی و علوم سیاسی کاربرد داشتهاند در توصیف وجهی از فرهنگ معاصر بکار گرفتهام که البته در یک پژوهش مربوط به گفتمانشناسی خوشنویسی به آن رسیدم. منظور از هژمونی در این ترکیب، سلطه نوعی شرایط فرهنگی است که در نتیجه آن به نظر میرسد جامعه یا آن فرهنگ، ظاهراً از تلاش برای تولید آثار فاخر خسته شده یا ناتوان است، بنابراین تن به میانمایگی داده است. به تعبیر دیگر سیستم در سازماندهی امور فرهنگی دست به مناقصه زده است، در چنین شرایطی، فرهنگ قربانی نوعی آسانگیری و سهل پسندی است – به علتهای مختلف – که آسیب جدی به فرهنگ وارد میکند و در شرایط هژمونی میانمایگی، فرهنگ و هنر قربانی نخستین هستند که متأسفانه از تداوم چنین شرایطی به کل جامعه آسیب وارد خواهد شد.
به طور مشخص، به تبعیت از کل فضای فرهنگی کشور، در کرمان نیز گرفتار هژمونی میانمایگی هستیم. این هژمونی تأثیر فراوان داشته است و میتوان مصادیق متعددی را از تأثیر آن در فرهنگ کلان پژوهش بهویژه در دوره معاصر برشمرد، و البته این تأثیر در خارج از مرکز که منظور مرکز فرهنگی کشور است، اثرات مخربتری دارد.
در حوزه پژوهش که موضوع این گفتوگوست انتشار آثار ضعیف و حتی مخرب توسط برخی سازمانهای تخصصی از تأثیرات خرد هژمونی است. چند سال پیش اتاق بازرگانی کرمان که یک تشکیلات تخصصی است و مدعی پیروی از رویکرد مبتنی بر علم و شناخت است و البته باید باشد؛ تألیف تاریخ تجارت کرمان را به پژوهشگری میسپارد که نتیجه کار نشانگر آن است که تألیف این اثر بدون توجه به مبانی پژوهش در اقتصاد و تجارت و تاریخنگاری موضوعی صورتگرفته است. سازمانی که مدعی فهم مبتنی بر علم است انباشتی از اطلاعات مرتبط و غیرمرتبط را در ساختاری ناروشمند و بدون رویکرد تحلیلی بهعنوان تاریخ تجارت با هزینه فراوان منتشر میکند. در این مثال سفارشدهنده و پژوهشگر هر دو قربانی هژمونی میانمایگی هستند. به تعبیر دیگر هژمونی میانمایگی توهمی را حاکم میکند که نتیجه آن چنین آثاری است و چون کل جامعه متأثر از این توهم است؛ بنابراین منجر به تقلیل ماهیت مفاهیم میشود. وقتی تولید چنین آثاری سکّه رایج شد در واقع نشان از تفوق هژمونی میانمایگی است. از این نمونهها در کرمان حتی در سطح پژوهشهای دانشگاهی فراوان است.
سترونی مراکز پژوهشی از دیگر تأثیرات کلان هژمونی میانمایگی است. بهطوریکه در چشمانداز پژوهشگران امروز، رسیدن به سطح برخی پژوهشگران دو نسل پیش از آرزوهای دستنیافتنی است. صحبت از نوابغ تاریخ فرهنگ نیست، بلکه دو گروه از استادان دانشگاه است که در دو دوره متوالی در یک بستر فرهنگی فعالاند. کدامیک از استادان ممتاز امروز دانشگاهها در حوزههای علومانسانی با استادانی مانند فروزانفر، سید حسین نصر، عبدالحسین زرینکوب، داریوش شایگان، حمید عنایت، فریدون آدمیت، ابوالحسن نجفی، فتحالله مجتبایی و… قابلقیاس هستند؟ این اختلاف از کجا ناشی میشود؟
شما با اینکه در کرمان زندگی میکنید؛ اما در سالهای اخیر غالباً با نهادهای فرهنگی تهران و مشهد و اصفهان کار میکنید، حالآنکه کرمان در حوزه فرهنگ همظرفیتها و نیازهای بیبدیلی دارد؛ چرا با محیط فرهنگی و هنری خود تعامل کمتری دارید؟
تعامل من با محیط فرهنگی کرمان کم نیست؛ چندین مقاله و کتاب در حوزه فرهنگ کرمان نوشتهام؛ اما با نهادهای مرتبط بافرهنگ کمتر کار کردهام به دو دلیل، اول نوع تعامل بسیار سخت است و استقبال نمیکنند. دوم، کارهای بنده بهنوعی حوزهای وسیعتر از کرمان را پوشش داده است. گاهی هم که تلاش کردم در کرمان کار کنم با برخورد مناسبی روبهرو نبودم. چندین نوبت سعی کردم با میراثفرهنگی کار کنم؛ اما بدترین نوع تعامل را تجربه کردم. در سال ۹۹ با حمایت استاندار وقت موفق شدم بودجهای را برای انجام طرح معرفی قرآنهای موجود در کتابخانه ماهان بگیرم؛ به دستور استاندار سازمان رابط میراثفرهنگی معرفی شد (صورتجلسه این فرایند موجود است)؛ مدیر وقت میراث به من گفت اگر اختیار این پول دست من بود چند بروشور گردشگری منتشر میکردم! او نمیدانست که کار ما در سطحی بسیار مؤثرتر در راستای هدف اوست! درهرحال با همه مشکلاتی که میراث و اوقاف – که استفادهکننده مستقیم پژوهش بود – ایجاد کردند، کار را به سرانجام رساندم؛ اما در نهایت اثر منتشر شده را هم پخش نکردند، و… تجربه تلختری در ادامه همان کار با اداره اوقاف داشتم. در ارتباط با این سازمانها احساس رنجآور این است که تصمیمات متأثر از نوعی دانش ناکافی است و لذا به قیم نیاز دارند.
سالها در دانشگاه فعالیت کردم و با همهٔ مشکلات توانستم چند اثر منتشر کنم؛ اما در انجام این کارها با استقبال روبرو نبودم. گاهی با مدیر علاقهمندی روبهرو میشدم و کار پیش میرفت، اما ساختار دانشگاه بر اساس وظیفه ذاتیاش حمایتگر نبود. برخی از معاونین پژوهشی حمایت میکردند و برخی خیر؛ سیستمها بیشتر متکی بر روابط هستند و نه برنامه! اینکه دانشگاه به این نتیجه برسد که پژوهشگری در دانشگاه یا بیرون از دانشگاه میتواند در برخی حوزهها آثار مفیدی تولید کند، پس باید حمایت شود، چنین تفکری در دانشگاهها حاکم نیست. حداقل در علومانسانی و هنر با چنین رویکردی روبهرو نیستیم. در اوج فعالیت من حدوداً ۶ سال پیش معاون پژوهشی وقت دانشگاه مانع فعالیت بودتاحدیکه امتیاز دو کتاب خود را از دانشگاه پس گرفتم و آثار جدید را با دانشگاه کار نکردم. وظیفه سازمانی من در دانشگاه پژوهش نبود؛ اما مدیریت درست منابع این است که از نیروی انسانی در راستای توانایی او که تجربه هم شده است بهره ببرند. در مواردی که از همراهی برخوردار بودم هر چند بهسختی و با خوندل، اما آثار مهمی منتشر شد. دو نسخه مهم از خواجو و در واقع از تاریخ نسخهپردازی در ایران و اولین پژوهش در سبکشناسی خوشنویسی ایرانی در همین شرایط با همکاری برخی مدیران آگاه و همراه دانشگاه منتشر کردم.
بدیهی است در چنین شرایطی که یک پژوهشگر امکان فعالیت در سطحی وسیعتر و ملی پیدا میکند بیتردید تن به رنج نمیدهد. رنجی که جانکاه است؛ زیرا اساساً نباید یک پژوهشگر آن را تجربه کند. من درهرحال موفق شدم پروژههای ملی سخت انجام دهم، اما در کرمان امکان کار ندارم و البته نهتنها من، بلکه امکان کار اساسی در کرمان فراهم نیست.
آقای هاشمینژاد، فروکاستن مشکلات بخش پژوهش به هژمونی میانمایگی باعث نمیشود ما در یافتن مشکلات و راهحلها دچار خطاهای بیشتری بشویم؟ بهخصوص که این میانمایگی در استانها یک پدیده مرتبط با سطحی از توسعهنیافتگی این مناطق است که باید برای عبور از مشکلات آن را موشکافی کنیم. لطفاً اگر با موافقید به سایر موانع و مشکلات کار تألیف و پژوهش در استان هم بپردازید.
پژوهش درست و ضروری حاصل نیازسنجی علمی، پژوهشگران توانا و حمایت تشکیلات مرتبط است و بخش عمده مشکلات پژوهش از رابطه نامتوازن عواملی است که برشمردم؛ بنابراین اگر توسعهنیافتگی را از عوامل هژمونی میانمایگی بدانیم در تبارشناسی مشکلات دچار دور باطل میشویم. توسعهنیافتگی خود معلول است و از علتهای آن همین رضایت به میانمایگی است. اگر بسیاری از طرحهای پژوهشی در استان را بررسی بفرمایید کاربردی نیستند، حلقه مفقودهای دارند که به نظر من همان هژمونی میانمایگی است. زیرا در سطحی کار میشوند که قابلاستفاده نخواهد بود. به مقایسهای دیگر رو بیاوریم. دانشکده ادبیات دانشگاه کرمان در سال ۵۴ افتتاح شده است، یعنی تا امروز ۵۰ سال و کل این ۵۰ سال فعالیت را اگر از نظر پژوهشی بررسی کنیم با احترامی که برای همه استادان قائلم (در رشتههای گوناگون حوزه علومانسانی) به تعداد انگشتان دست اثر ماندگار تأثیرگذار و مرجع در سطح ملی منتشر نکرده است. همچنین تعداد دیگری از دانشگاههای کشور نیز چنیناند. مقایسه بفرمایید با فعالیت برخی دانشگاهها در بازه زمانی ۱۳۱۳ تا ۱۳۶۳ گاهی برخی افراد در آن دوره که از نسل بزرگان فرهنگ معاصر ایران هستند، بهتنهایی از فعالیت یک دانشگاه در حوزه علومانسانی، از منظر پژوهش تأثیرگذارتر و پرثمرتر بودهاند. استادانی امثال زرینکوب و نصر و شایگان و… در یک مدتزمان مشابه هر یک بهاندازه برخی دانشگاهها و حتی بیشتر فعالیت کردهاند. چرا در دو دوره در یک فرهنگ با چنین اختلاف کیفیتی روبرو هستیم؟ درحالیکه در این دوره امکانات پژوهشی با دوره پیشین قابلقیاس نیست.
عوامل زیادی در پدیدآمدن چنین وضعی دخیل است که اصلاح آنها در وضع موجود ممکن نیست، بهعنوانمثال از مهمترین عوامل تثبیت هژمونی میانمایگی فرهنگی که متأسفانه به رویهای موجه و غالب در فرهنگ آموزش و پژوهش تبدیل شده است، سهمیهبندی در نظام آموزش عالی است و… البته لازم به توضیح است که معتقد نیستم تمام کسانی که از سهمیه استفاده کردهاند حق ورود به دانشگاه یا موقعیتهای دیگر را نداشته یا ندارند یا از هوش و استعداد کمتری به طور پیشفرض برخوردارند اما سهمیه آنها را از رقابت با بالاترین استعدادها معاف کرده است و تعریفی از میزان تلاش و استعداد برای رسیدن به جایگاههای علمی در ذهن این افراد تثبیت میکند که منجر به نتایج مطلوب نخواهد شد و قاطبه آنها ناتوان خواهند ماند و باتوجهبه موقعیتهایی که اینگونه افراد به دست میآورند این ناتوانی گسترش پیدا میکند. متأسفانه این تفکر سهمیه گرا و ضد عدالت آموزشی در قانونگذاری هم وارد شد. قوانینی از جمله امتیاز ویژه برای فرزندان اعضای هیئتعلمی و انواع سهمیهها محصول این رویکرد است. فرزندان اعضای هیئتعلمی میتوانستند بهحکمقانون به محل خدمت پدر یا مادر منتقل شوند درصورتیکه صلاحیت لازم را بر اساس رتبه برای تحصیل در آن دانشگاه نداشتهاند یا رزمندگان جنگ ایران و عراق بعد از ۳۷ سال بعد از جنگ که تقریباً کوچکترین شرکتکنندگان در آن بازنشست شدهاند هنوز میتوانند از این سهمیهها برای کسب موقعیتهای علمی بهره ببرند! واقعاً با چه منطقی؟ خبر دارید چه لطمهای از این طریق به فضای علمی و پژوهشی کشور وارد شده و تبعات آن تا سالها باقی است؟ و… همچنین فرهنگ حاکم بر نظام تصمیمگیری و شیوه حکمرانی هم در نسبت با امر پژوهش مهم است. همه ما شاهد هستیم که در نظام تصمیمگیری و شیوه حکمرانی در سطح استان، تفکر انتقادی هیچ جایگاهی ندارد، سیستم مشاوره بهشدت از مداهنه آسیب میبیند و پژوهشگران واقعی در برنامهریزیهای فرهنگی که موضوع این گفتوگوست نقشی ندارند و…
باتوجهبه تنگناهایی که در حوزه پژوهش و تألیف اشاره کردید و فضای کرمان را بهاندازه کافی مساعد نمیبینید آیا تا کنون به مهاجرت و ترک کرمان برای دسترسی به یک موقعیت بهتر حرفهای هم اندیشیدهاید؟
کرمان را دوست دارم؛ محل زندگی و تحصیل من بوده است. در مقاطعی از زندگی به فکر مهاجرت بودم و حتی تا مراحل پایانی کار هم در دو نوبت برای دانشگاه هنر شیراز و کتابخانه ملی پیش رفتم اما نتوانستم دل بکنم و به بهانههایی منتفی کردم؛ احساس کردم به کرمان نیاز دارم و احتمالاً مهاجرت امکان ویژهای را در اختیار من نخواهد گذاشت. برای پژوهش به آرامش نیاز داشتم البته برخی امکانات مرکز را با سفر جبران کردم؛ سفرهای فراوان. اما برای بهدستآوردن جایگاهی در حوزه تخصصی خود بیشتر از مرکز نشینان باید زحمت میکشیدم. این در حالی بود که در کرمان هم قدر نمیدیدم. اما آموختن و پژوهش و نوشتن مهمترین دغدغههای من بودند با همه این مشکلات ساختم. پژوهشگر نیاز به ستایش ندارد. اگر کار او مورداستفاده واقع شود بالاترین ستایش است و آگاهان جامعه این را درک میکنند و در مواردی این درک را تجربه کردم؛ بنابراین ترشرویی گروهی از همکاران یا مردم نباید انگیزهای برای فرار باشد. وقتی احساس کردم ماندنم در مجموع به کاری که میکنم کمک میکند، ماندم و اعتقاد گریز کار خوب را همین مردم هم خواهند دید و ستایش خواهند کرد. در شرایط جسمی هستم که دیگر امکان کار سنگین را ندارم. اما به سیسال گذشته که مینگرم تنها بخشی را که نمیفهمم این است در جامعهای که مدعی فرهنگ و اخلاق و تمدن و مفاهیمی مانند عدالت و کرامت انسانی و… است چرا باید برای انجام پژوهش آنهم در یک حوزه تخصصی و بیخطر جنگید و رنج کشید؟