از اینکه اهل چرخش در فضای مجازی نیستم، عقیده دارم چیز زیادی را از دست نمیدهم. فکر میکنم شاید این وقت را بتوان صرف کار بهتری کرد. حداقل بنشینم مطالعه کنم. بعضی اوقات اما آن چنان احساس بدی از بیخبری پیدا میکنم که به یکباره جوگیر شده و حداقل یکی دو ماه به فضای مجازی می چسبم! آنقدر که بفهمم باز هم چندان خبری نیست.
تمام هفته گذشته را در خدمت جوانان خلاق آذربایجان غربی بودم. صبح سهشنبه بیخبر از دنیا در هتل صبحانهام را میخوردم که دفعتاً متوجه فضای خاصی در سالن غذاخوری شدم، در میان صحبتهای پیش خدمتها و مسافران چند باری نام مرحوم دعائی را شنیدم. همه آذری صحبت میکردند و من چیزی از صحبتهایشان متوجه نمیشدم. در این حال و احوال به فضای مجاز مراجعه کردم و خواندم “رهبر معظم انقلاب، نمازش را بر پیکر مرحوم دعائی خواند”. من تازه همه چیز را از فضای مجازی فهمیدم. اگر اشکم بیاختیار از گوشه چشم سرازیر نشده بود شاید به سادگی این خبر را باور نمیکردم.
سید محمود دعائی نه فقط همشهری عزیز من که معلم اخلاق و مراد معرفت من بود. هماو بود که درست سی سال قبل، روزی که مرا به ناهار دعوت کرده بود، درس بزرگی را به من آموخت. چند ماه قبل از آن در خبری که خود ایشان بر متن آن نظارت کرده بودند، تلاش مرا به عنوان یک “دانشمند ایرانی”، در اختراع پلاستیک هادی ستوده بود و در ادامه متن خبر اولین درس اخلاق را به من آموخته بودند. آن جا که تشویق به کشف و هدایت استعدادهای فنی جوانان ایران کرده بود.
همین نصایح را به نحو دلنشینی با همان لحن و لهجه آشنایش در مهمانی ناهارشان مطرح فرمودند. من یادم نبود ولی او یادش بود که یک روز در اسفند سال 52 روزنامه اطلاعات زیر عکس من نوشته بود “ادیسون ایرانی” بدنیا آمد. در خبری که روز ۱۶ اسفند آن سال در ستایش نیروهای جوان و خلاق «مرکز تحقیقات و کاربرد مواد رادیواکتیو» در روزنامه اطلاعات نوشته بودند.
در آن سال ما با اختراع دستگاه نجات دهنده افراد زیر آوارهای ناشی از زلزله و زلزله نگار اتمی برنده جوایز بین المللی شده بودیم.
رابطه من با مرحوم دعائی پیوسته ادامه داشت، هر فرصتی که به ایران مسافرت میکردم حتماً به دیدار ایشان میرفتم. کتاب «در جستجوی دانائی، از خنامان تا استکهلم» منتشر شده بود. رفته بودم یک جلد از آن را به ایشان تقدیم کنم، که طبق معمول مرا به مهمانی ناهار دعوت کرد. در روزی که افتخار ملاقات با جناب محمد جواد حجتی و … را هم در سر میز ناهار پیدا کردم.
در همان جلسه بود که دستور چاپ تعدادی از داستانهایم در زمینه خلاقیت را در روزنامه اطلاعات به صورت سریال صادر کرد. دستوری که در پایان به چاپ کتاب «در جستجوی خلاقیت، از خنامان تا استکهلم» منجر شد. و چقدر ایشان بر کشف و پرورش خلاقیت در جوانان تاکید داشتند.
مرحوم دعائی هرگز ندانست که تا چه اندازه بر روحیه معلمی من بر جوانان وطنم اثر گذاشته است. روح بزرگ روحانی فروتن و مهربان شاد که با رفتار و شیوه اخلاقی اش تا کنون چه شاگردانی تربیت کرده است، بی آنکه خود بدانند!