علی محمد رادمنش نویسنده تئاتر دوشیزگان باغ لیمو براساس نمایشنامه خانه
برنارد البا است. این تئاتر به مسائل و مشکلات امروز جامعه زنان ایران می پردازد. علی محمد رادمنش هنرمند کرمانی چندین دوره برنده جوایز جشنواره های مختلف بوده است. وی در رابطه با تئاتر دوشیزگان باغ لیمو به «کرمان نو» گفت که این تئاتر بیشتر از آن چه که فکر می کردیم مورد استقبال قرار گرفت بزرگان سینما و تئاتر به تماشای این تئاتر نشسته اند و افتتاحیه این تئاتر هم با چیستا یثربی بود. اساتید بزرگ سینما و تئاتر به تماشای این تئاتر نشستند.
فاطمه رادمنش کارگردان نمایشنامه دوشیزگان باغ لیمو در گفت گو با «کرمان نو»
دوشیزگان باغ لیمو اقتباسی از نمایشنامه خانه برنارد البا است، این نمایشنامه مورد اقبال ترین نمایشنامه لورکا است. فکر می کنم هم قوی تر از سایر نمایشنامه های او است و هم رئالیستی تر و نزدیک تر به زمان جامعه می تواند باشد. دلیل اینکه من این نمایشنامه را انتخاب کردم این بود که به مشکلات زنان می پرداخت. دوست داشتم همه بازیگران تئاترم زن باشند. لورکا همیشه در شعر و در نمایشنامه هایش به مضمون عشق و زن می پردازد. این نمایشنامه در مورد زنان روستایی اسکاندیناوی است. من این نمایشنامه را انتخاب و شروع کردم به تمرین با چند خانم که همه اولین بازیشان بود، در واقع آموزش و تمرین همزمان صورت می گرفت. تا 2ماه و نیم کاملا نمایشنامه خانه برنارد البا را کار می کردیم، نزدیک اجرا بودیم. اما فکر می کردم هنوز آنجور که باید ارائه نمی شود و ملموس نیست، نمی تواند خوب ارتباط برقرار کند، راضی نبودم. تا اینکه از همسرم خواستم که به تماشای نمایشنامه ما بنشینند. همسرم نویسنده است، چندین مرتبه در جشنواره بین المللی حضور داشته و جایزه اول نویسندگی فجر را گرفته است و چندین دوره از جشنواره فجر تقدیرنامه دریافت کردند. از او خواستم یک اقتباس ایرانیزه از این نمایش داشته باشد و آن را باز نویسی کند، سرتمرین آمد و اجرای ما را پسندید. اما با پیشنهاد من هم موافقت کردد که اگر بافت ایرانی به اثر بدهیم و فرهنگ و جغرافیای ایران را وارد کنیم، برای مخاطب ما بسیار ملموس تر و نزدیک تر می شود. این شد که اقتباس انجام شد و کارکترهای جدیدی به نمایشنامه اضافه شد، مثل آملیو که در نمایشنامه خانه برنارد آلبا کارکتر کاتالیزور هست و ویژگی های کارکتر رو کمتر دارد، ولی همین کارکتر در نمایشنامه ما تبدیل می شود به بانویی که علاقه مند به هنر خوانندگی است. کارکتر دیگری که در نمایشنامه خانه برنارد آلبا خیاط است و کمک می کند ما به کارکتری تبدیلش کردیم که مشکلات زنان جامعه مشکلات جامعه شناسی و روانشناسی آنها را نشان میدهد. ما یک خانم را میبینیم مثلا ماگ دالنا اینجا تبدیل به کتایونی شده که دیگر نمی خواهد خیاطی کند، درحالی که در خیاطی بسیار ماهر است. لباسهایی که دوخته را تن بازیگرها می بینیم ولی می گوید که از این به بعد دیگر نمی خواهد خیاطی کند. از خیاطی متنفره و اسلحه به دست می گیرد و اسکیت می پوشد، در واقع یک ترنس هست. دختر پدرش راکه چند روز از فوتش می گذرد، در جریان گذاشته و گفته بوده که من این مشکل را دارم و می خواهم که تغییر جنسیت بدهم، او گرایشات مردانه دارد. اینجا یکی از مشکلات زنان جامعه رو میبینم، شاید در شهری مثل کرمان کمتر باشد، اما به هر حال وجود دارد. در تهران فضا باز تراست اما حقوق مشخصی برای اینگونه زنان وجود ندارد، در قانون هست ولی در عرف نه. درسته شاید من در اطرافیانم نداشته باشم همچین موردی را اما دلیل نمی شود که وجود نداشته باشد. کارکترهای دیگری که داریم، همه در خانه برنارد آلبا حضور داشتند. اما ما این جا باغ لیمو را اضافه کردیم به این دلیل که یک میوه ی گرمسیری است، مثل نمایش نامه خانه برنارد آلبا که در فضای گرمسیری بود، ما خواستیم که این زنان به جای فئودال اسپانیایی، زمین دار ایرانی باشند و یک بستر جغرافیایی اینجوری نمایش دادیم. مثلا در یک شهری مثل جیرفت که از لیموخیز ترین شهرهای ایران است وقتی که یک بستر این شکلی جغرافیایی هم بهش دادیم، کاملا ملموس شد. اسم اثر هم شد دختران یا دوشیزگان باغ لیمو. همه این دختران در حسرت ازدواج هستند، با وجود اینکه باید یک سال عزادار و سیاه پوش پدر باشند. پدرهم پیش از این ارتباطش با دختران خیلی خوب بوده و بهتر از مادر دخترها رو درک میکرده، بعد از مرگ پدر دخترها با مادری مستبد و سنتی رو به رو شدند که اصلا هم قصد بدی ندارد. نمیدونم من کارگردان چقدر موفق بودم که این پیام رو به مخاطب برسانم که این مادر نیت بدی ندارد و نمی خواهد بچه هایش را آزار بدهد. یک فضای دیکتاتوری را حاکم کرده تا بتواند از آنها محافظت کند و از مشکلات جامعه دور نگه دارد. فکر میکند فضای خانه فضای بهتر، امن و اصیل تر و پاکتری است، تا اینکه آنها به شهر برگردند و یک زندگی آزاد و غیر قابل کنترل داشته باشند. ما یک معجون طنز آمیزی هم به این اثر اضافه کردیم اما این طنز و خنده ای که از مخاطب گرفته می شود به شدت تراژیک است و در پایان به یک فاجعه تبدیل می شود، یکی از دختران با وجود اینکه زمان کمی از آشناییش با یک پسر می گذرد، از وی باردار می شود و در نهایت با گول خوردن و توهم اینکه خواهرش به او می گوید مادر دوست پسرت را با اسلحه زد و کشت، دختر خودش را می کشد. آینده این دختران فاجعه آمیز و فاجعه بار است.
این نمایش از آنچه که فکر میکردیم، بیشتر مورد اقبال قرار گرفت. در سالن خانه نمایش اجرا کردیم، اجراهای قبلی این سالن نتوانسته بود آنقدر که باید مخاطب را جذبب کنند، ما فقط با تبلیغات زبانی توانستیم هر شب تقریبا با ۱۰۰ نفر مخاطب اجرا کنیم، در حالی که ظرفیت سالن ۵۰-۶۰ نفر بود، تعدادی بازیگر روی زمین نشستند، نمایش به شدت مورد استقبال قرار گرفت. هم تماشاگر تخصصی مثل مدیران تئاتر، اساتید دانشگاه، خودم و تماشگر معمولی کوچه بازاری، همه تماشاگران خیلی خوب توانستند با این اثر ارتباط برقرار کنند.
یکی از شخصیت های این نمایش، مادربزرگ بود که من نقشش را بازی می کردم، چون بازیگر مناسب پیدا نکردم، دو حضور کوتاه در نمایش داشتم، به گفته متخصصین تئاتر همین دو حضور عمق تراژیک این شخصیت رو به تماشاگر نشان داد. مادربزرگ نماینده بزرگترین نسل این خانواده بود. در این نمایش ما ۳ نسل از زنان را نشان دادیم، یک نسل دختران جوان امروزی، یک نسل مادر دیکتاتور و مستبد و سنتی و یک نسل مادر بزرگ. این مادر بزرگ در سن حدود ۸۰-۹۰ سالگی دوست داشت ازدواج کند، دلش نمی خواهد تنها بماند، توی جامعه ما زنی به این سن جرات راحت حرف زدن در این مورد را ندارد، مگر اینکه بیمار باشد. این مادر بزرگ هم دقیقا همینطور بود، احساس می شد به بیماریی مثل آلزایمر مبتلا است، فقط شرایط خودش را درک می کرد، میگفت که می خوام ازدواج کنم، بچه دار بشم، توی روستا نمی خوام زندگی کنم، دوست دارم برگردم شهر. این زن به نظر من نماینده نسلی است که قربانی میشوند. اونها هم نیاز دارند که تنها نباشند، اما آنقدر مشکل ازدواج در جوانان پر رنگ شده که به نسل پدربزرگ و مادربزرگها توجه نمی کنیم. هرسه دقیقه، یک طلاق رخ می دهد. یکی از دختران در نمایش دوشیزگان باغ لیمو متفاوت با خانه برنارد آلبا و مطلقه است. این هم نماینده زنان مطلقه جامعه محسوب میشه، خیلی سردر گم و به شدت افسرده و شکست خورده است. مدام می گوید که باید عزادار باشند و در واقع نماینده مادر شده. در این نمایش من سعی کردم نماینده ای از طیف های مختلف زنان وجود داشته باشد و مشکلات جامعه زنان ایران را نمایش بدهم. من به عنوان یک زن هیچ نگاه فمنیستی ندارم، اما آدمی هستم که فک می کنم جنس خودمو بهتر می شناسم و درک می کنم پس بهترهم می تونم نمایش بدم.
دوست دارم که این نمایش در کرمان هم اجرا بشود، اما دو تا از بازیگرانم برای آمدن به کرمان مشکل دارند. در کرمان بازیگران توانمندی را می شناسم، اگر هماهنگی شود، حتما در کرمان اجرا خواهیم داشت. گروهم اصرار دارند که در کرمان اجرا داشته باشیم. اگر شرایط مهیا شود در سالن آموزشگاه آرین که مدیر این آموزشگاه صمد قربان نژاد هستند، اجرا خواهیم داشت.
این نمایش باز خورد خوبی داشته و در مورد آن صحبت های زیادی شده در این جا نظر چیستا یثربی کارگردان و استاد دانشگاه و یک پژوهشگر مطالعات اجتماعی می آوریم.
جوانان امروز با موبایل و اینترنت زنده اند
چیستا یثربی که این نمایش با حضور ایشان افتتاح شد، در رابطه با این تئاتر گفته این تفسیر برای من بسیار جالب و جذاب بود، ایرانی کردن نمایشنامه. در کشور ما بسیار مرسوم است اما استفاده از کمترین عناصر، المان ها و پرمعناترین دیالوگ ها که شاهد نمونه آن در اتاق های خواب دختران بودیم. دارای هزاران بار معنایی بود و یادآور سلول زندان، دخمه، تنهایی و بدبختی نسل جوان کنونی است که با موبایل ها و اینترنت زنده اند و حاضرند هر کاری کنند تا از این تکنولوژی جدا نشوند.
این کارگردان تئاتر ادامه داد: «همانطور که می دانید فدریکو گارسیا لورکا را به دلیل کودتا و جنگ های داخلی اسپانیا در سن ۳۸ سالگی کشتند. لورکا اسپانیایی بود و با اینکه در رشته فلسفه و حقوق تحصیل کرده بود، به تئاتر و شعر علاقمند بود. او می گفت حتی می ترسم پایم را روی پله بعدی بگذارم زیرا ترس از آن را دارم تا از پله سقوط کرده و بمیرم. با این حال او که همواره چنین ترسی را داشت، در باغ های زیتون از پشت گلوله باران شد».
یثربی با اشاره به اینکه لورکا در سال ۱۹۳۲ گروه تئاتر سیار دانشجویی را بنیان گذاری کرد گفت که او نیز مانند همین گروه نمایشی که شاهد اجرای آن بودیم از حداقل عناصر برای القای حداکثر معنا بهره می برد. یثربی افزود که در این نمایش نویسنده و کارگردان با وارد کردن مسائل و حرف های روز مانند موبایل، درنمایش بسیار هوشمندانه عمل کرده اند. بازیگران بسیار خوب ایفای نقش کرده اند و باید بدون اغراق بگویم حس ها را به جا منتقل کرده و بازی ها و شخصیت پردازی ها با هم متفاوت است. همه در یک موضوع با هم مشترک هستند و آن هم بدبختی زنان در همه جوامع توسعه نیافته است. آنان امیدشان به یک ناجی است که از طریق همان پنجره بیرون از خانه است .
وی ادامه داد که در این نمایش می بینیم شخصیت ها از طریق ایستادن بر بلندی می خواهند آن ناجی را ببینند. اکنون این پنجره ها تبدیل به همان دایره های کوچک اینستاگرام شده است و برخی جوانان از طریق این دایره ها که من آن ها را قبر کوچک ایسنتاگرام می نامم، منتظرند تا کسی از راه برسد و نجاتشان دهد. حتی در بخشی از این نمایش مادر بزرگ می گوید که من هم می خواهم عروسی کنم و از اینجا بروم. او نیز در این سن و سال تنها امیدش این بود تا کسی از راه برسد و او را با خود ببرد. لورکا می گوید انگار تنها راه نجات زنان در کشورهای توسعه نیافته مثل کوبا، اسپانیا و کشورهای آمریکای لاتین این است که مردی بیاید و نجاتشان دهد.
این استاد دانشگاه در پایان صحبت هایش گفت که هر کدام از بازیگران در این نمایش استایل بازیگری خاص خود را دارند و این نشان از پختگی گروه دارد، کارگردان تمام تلاش خود را در این راستا انجام داده است. هیچ یک از بازیگران شبیه هم بازی نمی کنند و این یعنی به تماشای کار خوبی نشسته ایم.
شیرازه بند حرفهای ساکنان این باغ اعتراض و خواستِ رهایی است
اَوستا علیرضایی، پژوهشگر مطالعات اجتماعی در رابطه با تئاتر دوشیزگان باغ لیمو می گوید که این تئاتر با استفاده از زبان طنز و استعاره سعی در بازگو کردن بخش هایی از زندگی اجتماعی و تجربه انسانی از چشم انداز زنان دارد. دست اندرکاران تئاتر دوشیزگان باغ لیمو با دیدگاهی انتقادی و فعالانه، اتفاق هایی از پستوهای کمتر دیده شده و یا به عمد دیده نشدهی زنانی روستایی را به روی صحنه میآورند که در آن شرح جزء بینانه از حضور مرد و تاثیر این حضور بر گذشته، حال و آینده زنان این خانواده نیز دیده میشود. چیدمان بازیگران، دیالوگهای پرورده و تعریف نقشهای بازیگران خوب این نمایش پر بیننده بیانگر همان پرسشهایی است که در زمین سخت واقعیت در زندگی اجتماعی زنان وجود داشته و دارد. کلیت نمایش به طرز دردناکی با در معرض قرار دادن گلهها و شکوائیههای زنانی از سه نسل، پرسشهای همیشگی و هنوز پاسخ نیافته در مورد مسائل زنان در جامعه مردسالار را به ذهن متبادر میسازد. در بافتی تاریخی زنان در شرایط و زمانها و مکانهای گوناگون موقعیتشان را چگونه تجربه میکنند؟ چه نقشی در آن موقعیت دارند؟ آن موقعیت برایشان چه معنایی دارد؟ این نمایش تماما زنانه با توجه به تمام محدودیتهای احتمالی که از نظر صاحب این قلم وجود دارد، در تلاش است تا با پاسخ دادن به این قبیل پرسشها رشد فهم انتقادی از جامعه زنان را افزایش دهد. نقطه شروع نمایش با اشکها و ترسها و قید و بندهای منبعث از سنت و اعتقاد کلید میخورد و چنین فضایی در لایههای گوناگون نمایش به شکلی محسوس ادامه دارد. دوشیزگان باغ لیمو با زبانی عریان در بخشی از گزارش اعتراضآمیز خود نسبت به برشی از انقیاد زنان، حضور دستورات بازدارنده و مردسالارانه در روزمرگی زنانهشان را بازگو میکنند. دستورات و اوامری که حتی پس از مرگ مرد خانواده در فضای اشکها و لبخندهای اهالی باغ لیمو به تصویر کشیده شده است و اسلحهای که از مرد خانواده بر تارک دیوار اتاق نقش بسته میتواند قابلیت تعمیم دادن به موضوعاتی چون قلدرمآبی مردسالارانه را داشته باشد. به دیگر سخن، اینطور میتوان گفت که شیرازه بند حرفهای ساکنان این باغ اعتراض و خواستِ رهایی است. اعتراضی که از دیروز تا امروز و حتی تا فردای زندگی زنان باغ به وضوح دیده میشود. اجرای این نمایش و توجه عوامل ساخت آن به مسائل زنان بار دیگر نشان دهنده این مهم است که همیشه و در همه جا کسانی بوده و هستند که موقعیتها و محدودیتها را رصد میکنند و با زبان خاص خود آن را مورد انتقاد قرار میدهند. اگر یکی از اهداف بر روی صحنه بردن نمایشهایی اینچنین توجه دادن افکار عوام و خواص به لایههای موجود ولی پنهانِ گسترهی مشکلات جامعه زنان باشد آنگاه حتی با دیدگاهی انتقادی میتوان نمره قابل قبولی به کسانی که در باغ لیمو زندگی میکنند داد. میتوان کوشش آنها را در ادامهی نخستین تلاشها در اعتراض به موقعیت زنان که از سالهای ۱۶۳۰ در محافل روشنفکری غرب به عنوان یک جریان باریک ولی مستمر اتفاق افتاد مورد بحث و بررسی قرار داد و ستود. با نظرداشت این نکته که مشکلات و معضلات جامعه زنان محصولی شکل گرفته از محیط و زمینههای تاریخی و فرهنگی در جغرافیای خاص خود است میتوان بازتاب تنظیمهای اجتماعی و هنجارهای جبری موجود در جامعه ایران را در حرفهای ساکنان باغ مشاهده کرد. مینا دختری با آرزوی رها ساختن آواز در فضایی آزادتر حتی پس از مرگ پدر از تعقیب هدف خود که همانا رسیدن به شرایطی مطلوب برای بالیدن است دست نمیکشد، چه اینکه فضای ماتمزده و سراسر بستهی منزلی کاهگلی- یا به عمد کاهگلی نگه داشته شده جای پیشرفت و عمل کردن به ندای خویشتن خویش نیست!
در نمایش دوشیزگان باغ لیمو، به جز احساسی از آزادی پس از مرگ مردی اسلحهدار، دادههایی در دیالوگها نیز وجود دارد که تعمیمهای اساسی را به زمین واقعیت در جامعه زنان تایید میکنند، و آنها را در سراسر کنشها و واکنشهای بازیگران میتوان دید. اشرف مستخدمهای طناز که از پستوهای رفتاری و ذهنی دختران و از دیروز تا امروز آنان باخبر است خود نمایندهی بخشی از زنان جامعه است که از پار و پیرار دنیا تنها یک فرزند و یک شوهر مرده و دستمالی برای نظافت و آیندهای مبهم در کیسه دارد.
حضور همیشگی ولی پنهان فردی به نام آرش در بین دختران باغ رنگ و بویی از خدمت و خیانت و عشق و پنهانکاری در ذهن بیننده متبادر میسازد. این حضور تاثیرگذار و نامریی میتواند مهر تاییدی بر نظریات برخی از کنشگران حقوق زنان تلقی شود که همواره نگاهی شی گونه و کالاوار به زنان وجود دارد. به بیانی رادیکالتر، این زنان و روحیات لطیفشان است که مورد سوء استفاده مردانی از جنس آرش قرار میگیرد. آرش به عنوان نمایندهای از اجتماع سوء استفاده کنندگان و برآمده از اردوگاه قدرت در بافتی تاریخی نه تنها باعث ایجاد شکاف بین دختران باغ میشود که باعث پاره کردن رشته حیات و مرگ بهار در فصل برداشت لیمو میشود. پس از رسوایی و بر ملا شدن موضوع حاملگی دوشیزهی باغ لیمو، مردی که مسبب اصلی این اتفاق بوده سوار بر اسب میشود و میرود. همان اسبی که در بستری تاریخی مردان زیادی بر آن سوار شدند و با استفاده از تبعیضها و نارواداریها و نابرابریهای ارزش شده از مهلکهها دور شدند و به تعبیر اوریانا فالاچی جنس ضعیف را در پیوستگی با درد رها کردند. برای تفسیر و تاویل تک تک دیالوگهای نمایش میتوان به تفسیر نوشت، ولی خارج از حوصلهی این نوشتار کوتاه است. مثلا آرزوهای دوباره زنده شده در حیات ذهنی مادربزرگ باغ لیمو خود نمایانگر موضوعات حل نشده و هنوز مورد مطالبهی نسل پیشین زنان است. بازی خوب فاطمه رادمنش، و مرجان زارعی را میتوان محرک خوبی برای تلنگر زدن به این بخش از واقعیت تاریخی/اجتماعی جامعه زنان مورد بررسی قرار داد. شاید از دیدگاه مخاطبی دغدغهمند بتوان شاه کلید دیالوگهای این نمایش که خود مستقلا موضوع جالبی برای بحث است را از زبان فاطمه نیشابوری که هنرمندانه نقش مادر را ایفا کرد بازگو کرد: به همه بگویید دخترم باکره از دنیا رفت!
جلال آل احمد هم جمله معروفی دارد: در ایران زنده خوب و مرده بد نداریم!