جدال نور و تاریکی از سپیده دم جهان آغاز شد، در سرزمین خالی، تنها اجاق آواز کلاغی در ذهن پریشان درخت و خاک غریب نشت می کرد، تو به حمایت از نور در سایه ی کلمه نشسته بودی بر معبر بادهایی که نمی وزید در بعدازظهری سرد که گرمای آواز یک پرنده در شب ته نشین می شد و عشق را به عمق خواب های کلمات پرتاب کرده بود.اگر نوشتن همزاد آدمی باشد کلمات از صف مردگان بیرون می پرند و شعر می شود نبرد آدمی با مرگ چرا که انسان آتشگاهی است با هیمه هایی از کلمات نیم سوز که برهوت جهان را تا همیشه تاریخ روشن نگاه می دارد اما تو تمام ظلمات را پای فانوس دود زده ی امید می نویسی، خسته از تنهایی و تنگنا و رنج که مثل ماری زخمی از جویبار رگانت بالا می خزد تا گلو گاهت را محکم بفشارد درست مثل کبریتی که بخواهد تاریکی شب را در تلاشی بیهوده بسوزد، مثل وزش نسیمی سرخورده که بخواهد کوه را جابجا کند مثل گریه که بخواهد باغستان های خشکیده جیرفت را نجات بدهد، چقدر کلمه خوب است و به قول فروغ مثل مزه ی پپسی دلچسب است اما برای گرسنگان آفریقا چه کار می تواند بکند؟ برای اردوگاههای کار اجباری در وحشت آباد سیبری چه می تواند بکند؟ کلمه در برابر آشوتیس چه حرفی برای گفتن دارد؟ شعر در برابر آدمخوران داعش چه می توان بکند؟ شعر در چنین جهانی شاید « زایش رویان درد باشد وقتی بر بلندای فاجعه ایستاده ای و بودن را جار می زنی » و سرریز رنج ، رنج هایی که به گفته ی حافظ « از نهفت شان دیگ سینه می زد جوش» شاعر در هم همه ی باران و باد می خواهد با آخرین کبریت نمناکش تکلیف تاریکی را روشن کند. و در ظلمات زمستانی یلدایی بی پایان می نویسد تا چراغ کلمات را روشن نگاه دارد، تا شب، فتیله ی ماه را پایین نکشد. او شعر می نویسد، در جدال با تاریکی، هیمه ی کلمات را می گیراند تا کودکان آفریقا با رویای نان نمیرند، تا آشویتس و سیبری در اذهان خسته به دره ی تاریک فراموشی پرتاب نشوند، او می نویسد تا سرهنگان مست از نردبان آهنگ های ویکتورخارا بالا نروند تا بی مخ های جاهل پیر احمد آبادی را که به قول شریعتی « هفتاد سال برای آزادی نالید» به تبعیدگاه نبرند تا مرگ در تک تک سلول ها انفرادی لانه نکند تا کلمات دیوارها را بردارند تا نطفه فریاد در رحم سکوت به اندیشه خدایان دروغ لبخند بزند تا آزادی خواب برج ها ی کلمات را پر از کبوتر کند تا… شاعر شعر می نویسد تا عشق ،انسان ، آزادی ، برابری، حقیقت و زیبایی را تا همیشه تاریخ در شیپور کلمات بدمد.