«زندگینامه شهید سرلشکر خلبان حبیب‌الله نمازیان»


پرواز تا بیکران

پدری که در هنگام شهادتش، تنها سی و پنج سال داشت، اما به راستی چنان با عزت زندگی کرد که بعد از گذشت چندین سال، همواره با شرافت از او یاد میشود.

امير سرلشکر شهيد خلبان حبيب الله نمازيان در پنجم خرداد ماه سال يك هزار و سيصد و چهل و سه هجري شمسي در خانواده اي مومن و مذهبي در يكي از محلات قديمي كرمان (خورشید) (شهيد رجايي فعلي)ديده به جهان گشود.

خانواده‌ای که کسب روزی حلال در آن حرف اول را میزد، نماز اول وقت کسی فراموش نمی شد و فرزندان از همان کودکی با مسجد،قرآن و دوستی با اهل بیت پیامبر اسلام آشنا می شدند.

حبیب الله از همان سال‌های اول کودکی اش این مسائل را خوب درک میکرد.

والدين از همان دوران كودكي سعي و تلاش فراوان نمودند كه حبيب را با شعائر و احكام اسلامي در حد توان آشنا نمایند.

پدر، وي را در دبستان سعدي ثبت نام نمود و دوران ابتدايي را با نمرات ممتاز سپري نمودند و همیشه جزو شاگردان ممتاز بود هم از نظر درسی هم از نظر اخلاقی.

12
سپس در مدرسه راهنمايي نمونه شهاب مشغول به تحصيل شدند.

حبيب علی رغم اينكه به سن تكليف نرسيده بود ولی در نماز جماعت و جلسات قرآن مسجد محل شركت مي نمودند و مورد اعتماد و امين نماز گزاران و روحاني مسجد بودند و اين ايمان و اعتماد قلبي به حبيب موجب شد كه انقلابيون در زمان طاغوت جهت جا به جا كردن رساله حضرت امام و توزيع بين انقلابيون از وجود او استفاده مي نمودند.

در دوره راهنمايي نيز از نظر تحصيلي جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه شان بودند. تا اينكه وارد مرحله دبيرستان شدند و پدر نام وي را در دبيرستان شاهپور سابق (شريعتي فعلي ) ثبت نمودند.

مقطع دبيرستان ايشان مصادف با شروع تظاهرات علني بر عليه رژيم منحوس پهلوي بود و ايشان در زمينه به تعطيلي كشاندن دبیرستان شاهپور (شريعتي) همراه با تعداد ديگري از دانش آموزان و معلمان انقلابي نقش بسزايي داشتند و در بسیاری از تظاهرات و راهپیمایی هاي دوران انقلاب شركت مي نمودند و چندین مرتبه نيز از سوي مزدوران رژيم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

مادر حبيب هميشه از وي بعنوان فرزند صالح نام مي برد. حبيب يكي از بنيانگذاران انجمن اسلامي در دبيرستان شريعتي بودند و يكي از اعضاي فعال بسيج دانش آموزي به شمار مي رفتند.

با شروع جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران حبيب سال دوم دبيرستان بودند و آموزش هاي نظامي را بطور كامل فرا گرفته بودند و قصد عزيمت به جبهه را داشتند. كه والدين بالاخص مادر به رفتن ايشان با توجه به احساس و عواطف مادري اذن رفتن نمي دادند و ايشان به خاطر احترام و ارادات قلبي خاصي كه به مادرشان داشتند عليرغم ميل باطني اش فقط به فعاليت در پشت جبهه و امورات فرهنگي رضايت دادند.

حبيب عشق و علاقه ي عجيبي به خلباني داشتند و هميشه شعار مي دادند بلند آسمان جايگاه من است.

به هر حال ايشان در خرداد ماه 1361 با معدل بالاو جزء دانش آموزان ممتاز دبيرستان شريعتي موفق به اخذ ديپلم رياضي فيزيك شدند.

ایشان با اينكه در كنكور سراسري نيز در رشته ي مهندسي برق قبول شده بودند به علت عشق و علاقه به خلباني ، دانشكده افسري امام علي را بر رفتن به دانشگاه هاي دولتي ترجيح دادند.

۴۴

دانشکده افسری

او در مهر ماه سال 1361 وارد دانشكده افسري امام علي (ع) شد و در طول سه سال دانشكده از نظر علمي و ورزشي و اخلاقي  رفتاري جزء دانشجويان برتر بودند و چون با آگاهي و اعتقاد و اطمينان قلبي كامل اين كسوت را به تن نموده بودند همه ناملايمات و سختي ها را با جان و دل مي خريدند.

در دوران دانشجويي از دانشجويان فعال دانشكده امام علي (ع) بودند و در مهر ماه سال 1364 موفق به اخذ مدرك كارشناسي و به درجه ستوان دومی مفتخر گرديدند.

خلبانی

پس از اخذ درجه ستوان دومی جهت طي دوره‌اي مقدماتي پیاده به مرکز پیاده شيراز اعزام شد و در همان دوره مقدماتي دوره كوهنوردي و رنجرو جنگ در كوهستان و چتربازي را نيز با موفقيت طي نمودند و در همان مقطعی که در حال طی دوره مقدماتي پیاده بودند جهت خلباني بالگرد انتخاب شدند.

او پس از موفقيت در معاينات پزشكي و آزمون زبان انگليسي و پايان دوره مقدماتي به مركز آموزش خلباني هوانيروز (مركز آموزشي شهيد وطن پور) اصفهان اعزام گرديد.

در سال 1366 كه به مركز آموزش خلباني هوانيروز اعزام شدند آموزش زبان انگليسي پروازي را در همان سال با موفقيت طي نمودند و در كلاس هاي تئوري و عملي خلباني شركت نمودند و در سال 1367 آموزش تئوري و عملي را با موفقيت پشت سر گذاشتند.

و در طول مدت دوره چندين مرتبه کتباً تقاضاي اعزام به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل را نمودند و ليكن فرماندهان مقرر فرمودند كه در اين مقطع شما بايستي آموزش هاي لازم را فراگرفته و سپس بعنوان خلبان به ياري رزمندگان اسلام بشتابيد.

پس از اتمام آموزش عمومي خلباني ايشان جهت طي دوره تخصصي خلباني بالگرد جنگنده كبرا (209) اعزام و با موفقيت موفق به گذراندن دوره تخصصي خلباني جنگنده بالگرد 209 گرديدند در سال 1369 اين مهم را با موفقيت طي نمودند.

کرمان ، مبارزات علیه اشرار جنوب شرق

در سال 1371 به پايگاه هوانيروز كرمان منتقل گرديدند و مدتي را به‌عنوان فرمانده گردان آموزش سربازي مشغول انجام وظيفه بودند و در واقع با ایمان خود بر قلب ها فرماندهي مي كردند.

پس از مدتي ايشان را به سمت رئيس ركن سوم گردان تك منصوب نمودند.

حبيب از زماني كه به كرمان منتقل شد در کلیه عملیات هایی که بر علیه اشرار و قاچاقچیان و سودا گران مرگ در منطقه كرمان و استان سيستان و بلوچستان و شرق خراسان انجام گرفته حضور فعال و چشمگيري داشتند و در اين عمليات ها تا سرحد شهادت پيش مي رفتند.

از شاهکارهاي زندگي خدمتي حبيب الله، نابودي اشرار و قاچاقچيان بود و اين مرد خدا دوست، به دشمنان بشريت مي تاخت و بارها توانست هزاران کيلو مواد مخدر را که توسط ايادي استکبار براي آلوده کردن جامعه، خصوصا جوانان، از مرزهاي شرق وارد کشور شده بود، کشف و منهدم کند.

اصفهان استاد خلبانی

حبيب در سال ۱۳۷۵ جهت طی دوره استاد خلبانی بالگرد جنگنده كبرا (209) به مركز آموزش شهيد وطن پور اصفهان اعزام و پس از گذراندن دوره ها و ساعات پروازی لازم در تاریخ ۲۰/۱۱/۷۶با رتبه “ممتازي” فارغ التحصيل شدندو عنوان استاد خلبان جنگنده کبری را دریافت کرد.

ایشان در اوایل سال ۱۳۷۶ به سمت فرماندهي حفاظت اطلاعات پايگاه شهيد وطن پور اصفهان منصوب گرديدند.

همسر شهید نمازیان(فروغ شقایق)

حبیب پس از فارغ التحصيلی از دانشکده افسری در سال۶۵ در سن ۲۲ سالگی اقدام به ازدواج با دختر دايي خویش،خانم فروغ شقایق که چهار سال از وی کوچکتر بود، نمودند.

حبیب به فروغ علاقه مند بود،فروغ هم اخلاقیات،با تقوا بودن و با ایمان بودن حبیب را می پسندید برای همین با اینکه از سختی شغل حبیب،ارتشی بودن و به ویژه خلبان بودن، آن هم در دوران جنگ، همچنین دور بودن همیشگی از خانواده اش آگاه بود،به وی جواب آری داد و پس از ازدواج عازم اصفهان شدند.

فرزندان شهید نمازیان(احسان و محدثه)

در سال 1366 صاحب پسري بنام احسان شدند.
حبیب در نامگذاری کودکان سختگیری نمیکرد و اختیار را به همسرش میداد، ایشان ارزش خاصی برای همسرش قائل بود و مي فرمود: بهشت زير پاي مادران است در سال 1368 در اصفهان خداوند دختري به وي اعطا كرد كه نام محدثه را بر وي نهادند.

حبیب فرزندانش را خيلي دوست داشت و به ادب و تربيت آنها خيلي اهميت مي دادند و ازهمان دوران كودكي به آنها قرآن آموزش مي داد و آنها را با نماز آشنا مي نمود، و هر دوی آنها از همان کودکی نماز اول وقت را به جا می آوردند و قرآن را با لحنی زیبا و روان تلاوت میکردندحال پس از گذشت چندین سال از شهادتش خدا را شاکریم که هر دوی آنها در کار خود موفق هستند. احسان کارشناس آزمایشگاه و محدثه دندانپزشک شده است.

خصوصیات اخلاقی

حبیب در دوران خدمت بسیار فرد متعهدی بود و از وجدان کاری بسیار بالایی برخوردار بود به طوری که در هر کاری مهمترین مساله برایش رضای خداوند بود.

او فردي مهربان و دوست داشتني بود و هميشه سعي در برطرف کردن مشکلات اطرافيان خود مي نمود.

ايشان كم حرف مي زد واز پر حرفي و سخنان بیهوده جداً پرهيز مي كرد. اما جايي كه لازم مي دانست سخن گفتن لازم است دريغ نمي ورزيد.

او هیچ گاه غیبت نمیکرد و هیچ وقت پیرامون کسی صحبتی را مطرح نمیکرد و از مواضع تهمت و سخن چینی دوری میجست
اگر بین او و کسی کدورتی پیش می آمد،خیلی سریع و به طور منطقی آن کدورت را بر طرف میکرد.

به طوریکه یکی از روزهای ماه رجب که حبیب روزه دار بود(ایشان علاوه بر ماه رمضان،ماه های رجب و شعبان را نیز تا حد توانش به روزه داری میگذراند)میان وی و یکی از همکارانش کدورتی ایجاد شد،وقتی حبیب به منزل رسید،یک ساعتی از اذان گذشته بود ولی هنوز روزه خود را افطار نکرده بود،او ابتدا تلفن را برداشت و با همکار خود تماس گرفت و با ایشان مشغول صحبت و توضیح ابهامات شد،زمانی که مطمئن شد دیگر کدورتی بین او و همکارش وجود ندارد و همکارش از او راضی ست،آن گاه روزه خود را افطار کرد.

حبیب، مردی بسیار مهربان و صبور بود، اگر می خواست چیزی به کسی (زیر دستان، دوستان و…) یاد دهد همیشه این کار را با عمل انجام می داد، در واقع آموزش دهی و نصیحت کردن او در عمل بود. خیلی از اتفاقات را پیشاپیش می دید.

امیر سرلشکرشهید حبیب الله نمازیان برای قران و جلسات قران اهمیت زیادی قائل بود ،چه در کرمان و چه در اصفهان همواره برای برگزاری جلسات قرآن با همکارانش تلاش میکرد .

جلسات قرآن

دو سال بعد از شهادت امیر سرتیپ خلبان شهید، محمدرضا قربانی فر، به یاد این شهید و سایر شهدای پایگاه هوانیروز کرمان اقدام به تشکیل جلسه انس با قران به اتفاق تعدادی از هم دوره هایش در خانه های سازمانی پایگاه هوانیروز کرمان به صورت هفتگی و دوره ای نمودند و در زمینه تشکیل شدن به موقع جلسه مذکور بسیار مقید بودند.

حتی در یکی از شب‌های سرد زمستان همان اوایلی که تشکیل جلسه هفتگی صورت گرفته بود به اتفاق خانواده اش در شهر کرمان منزل والدین بسر می بردند و با وجود برفی که می بارید و سوز و سرمای شدید بود، اما حبیب با موتور سیکلت به شهرک آمد و پس از برگزاری جلسه مجدداً به منزل والدین همسرش برگشت. او معتقد بود با وجود سرما یا گرما باید جلسه تشکیل و استمرار داشته باشد و شرایط جوی نباید منجر به تعطیلی جلسه انس با قرآن گردد.

پشتکار زیادی در این خصوص داشت و برای ترجمه و تفسیر قرآن اهمیت ویژه ای قائل بود. ایاتی از قران همراه با ترجمه می خواندند و هنوز این جلسه در شهرک هوانیروز کرمان استمرار دارد و به سایر پایگاه های هوانیروز نیز تسری پیدا کرده و این جلسات انس با قران برگزار می شود.

مسائل فرهنگی

ایشان با توجه به شبیخون فرهنگی استکبار جهانی برای مسائل فرهنگی اهمیت خاصی قائل بودند.

جهت بالا بردن سطح بینش فرهنگی کارکنان تحت امرش بالاخص سربازان اوقات زیادی را به این امر مهم اختصاص می دادند و در جلسات سخنرانی نیز به امور فرهنگی طبق برنامه زمانبندی می پرداختند. و همیشه در جلسات انس با قران از تفسیر قران غافل نبودند و جهت ارتقاء بینش کارکنان، مبادرت به برگزاری نمایشگاه و جلسات سخنرانی برای آگاه سازی کارکنان و خانواده هایشان انجام می دادند.

یکی از کارهای فرهنگی بسیار ارزنده حبیب تشکیل نمایشگاه مبارزه با اعتیاد و مواد مخدر،در سال ۱۳۷۷ در پایگاه وطن پور اصفهان بود. که وی برای این نمایشگاه زحمت شبانه روزی بسیاری کشید و حقیقا کار ارزنده ای تحویل داد،این نمایشگاه در سه روز برگزار شد و برای بازدید تمام خانواده های پایگاه آزاد بود.

با توجه به علاقه ای که حبیب به بچه ها داشت و توجهی که همیشه به سربازان داشت،در روز اختتامیه نمایشگاه برنامه ریزی وسیعی برای انجام مسابقات دو میدانی و دوچرخه سواری میان بچه ها و جداگانه میان سربازان پایگاه انجام شد و در نهایت علاوه بر جوایزی که در هر قسمت به نفرات اول تا سوم داده میشد،به ده نفر اول در هر مسابقه،جایزه پرواز با هلیکوپتر شینوک داده شد،که برای تمام بچه ها بسیار خاطره ساز و دل انگیز بود .

نماز شب

نماز شب حبیب همیشه به راه بود. نیمه های شب بیدار می شد و نماز شب می خواند و این ویژگی بارز او بود و البته این کار را با معرفت و علاقه انجام میداد؛ همین نماز شب ها او را به اینجا رساند.

مطالعه

حبیب بسیار اهل مطالعه بود.علاوه بر خواندن کتابها و مجلات مربوط به خلبانی،نظامی و زبان،کتابهای مذهبی و تاریخی بسیاری مطالعه میکرد . اگر کتابی راشروع میکرد، تا آن را به اتمام نمیرساند، زمین نمیگذاشت.

از کتابهای مورد علاقه اش،که چندین بار آنها را مطالعه کرده بود،کتاب “حج” از دکتر علی شریعتی

و کتاب “نشان از بی نشانها ” از علی مقدادی اصفهانی ،بود.

صندوق قرض الحسنه

یکی از اقدامات موثر و به یاد ماندنی این شهید والا مقام تاسیس صندوق قرض الحسنه با همکاری تعدادی از همرزمانش بود که به کسانی که مشکلات مادی داشتند به صورت وام از صندوق بدون تشریفات اداری پرداخت می نمودند.

به صورت ماهانه وام را به صندوق مسترد می نمودند و هر ماهه هر کدام از اعضای صندوق مبلغی را به حساب صندوق واریز می نمودند و در گره گشایی مشکلات مادی دوستان این صندوق نقش به سزایی داشت ،که در آن سالها کار نویی بود.

این مهم باعث شد که سایر یگانهای پایگاه هوانیروز کرمان، به تأسی از انان صندوق قرض الحسنه تاسیس و ماهیانه به افراد نیاز مند واجد شرایط وام می دهند.

شهادت شهید صیاد شیرازی

تقریبا چهل روز قبل از شهادت حبیب، صیاد شیرازی ترور شد و به شهادت رسید.حبیب واقعا صیاد را دوست داشت و به وی ارادت خاصی نشان میداد.شب و روز برای شهادتش گریه میکرد.

شبی کنار تلویزیون نشسته بود و از صیاد نشان میداد که گفت: خوب که فکر میکنم ، میبینم صیاد واقعا لایق شهادت بود و میبایست شهید شود و اگر غیر از شهادت نصیبش میشد جای ناراحتی داشت،این را گفت و دیگر آرام تر شد.

عزاداری صیاد همزمان با ماه محرم شد.حبیب میگفت خوشا به حال صیاد که برای عزایش امام حسینی سینه میزنند و امام حسینی عزاداری میکنند.

حال آنکه دیدیم در شهادت حبیب که مصادف با ششم صفر بود،چه عزاداری امام حسینی بر پا شد که دائم یاد صحبتش می افتادیم.

آخرین پرواز

در اواخر ارديبهشت 1378 ارتش غيور جمهوري اسلامي ايران براي اجرای مانور سالگرد آزادسازی خرمشهر عمليات سالانه« دارنگون شيراز »را طرح ريزي کرد.

منطقه ي رزمايش« دارنگون» شيراز داراي ويژگي هاي ميدان جنگ است و در آن مانور، از سلاح هاي واقعي (نه مشقي ) استفاده مي شود و همه ي مراحل عمليات مثل عمليات جنگي طرح ريزي و اجرا میشود.

پس از اقدامات نيروهاي زميني به يگان« هوانيروز» ابلاغ شد که وارد عمل شده و منطقه ي مورد نظر در عمليات را هدف قرار بدهند. بالگردها يکي پس از ديگري از کمين بلند شدند و براي انجام مانور به منطقه ي مورد نظر رسيدند.

«حبيب الله» نيز که ساعاتي قبل در کنار بالگردش به تلاوت قرآن مشغول بود، با شنيدن فرمان حمله به همراه شاگرد خود، شهيد « علي اکبر اسماعيل زاده » سوار بالگرد شده و بر فراز منطقه ي مورد نظر به پرواز در آمدند.

در حين انجام عمليات با توجه به اين که میباست بالگرد حبیب در سطح پايينی پرواز کند و منطقه ي عمليات تپه ي ماهور بود، بالگردحامل« حبيب الله» دچار سانحه هوایی شد ، دم بالگرد با زمين بر خورد نمود و پس از طي حدود 200 متر، به زمين خورد و دچار انفجار مهیبی شد.

«حبيب الله» و «علي اکبر» در داخل بالگرد سراپا آتش، نداي الله را لبيک گفته و به لقاء الله مي پيوندند.

تشییع جنازه

پس از شهادت این امیر وارسته به یکباره پایگاه های هوانیروز، سیاه پوش و غرق در ماتم شد.

در شیراز مردم قدر شناس تشیع جنازه با شکوهی نمودند، سپس به اصفهان محل خدمت انتقال و در آنجا توسط مردم شهید پرور اصفهان و نیروهای نظامی و انتظامی و جان برکفان هوانیروز مستقر در اصفهان تشیع و عزاداری بزرگی بر پا شد.

سپس با یک فروند هواپیمای ارتش پیکر مطهرش به همراه خانواده این شهید والا مقام به زادگاهش کرمان انتقال و از پایگاه هوانیروز کرمان تا گلزار شهداء طی مراسم با شکوه و بی سابقه ای توسط مردم انقلابی و شهید پرور کرمان و نیروهای مسلح مستقر در استان کرمان در تاریخ چهارم خرداد ماه سال 1378 تشییع شد و توسط بالگردها گلباران شد.سپس به فرمان مقام معظم رهبری،نماز این شهید وارسته توسط امام جمعه وقت کرمان،آیت الله سید یحیی جعفری، در خیابان شریعتی که مملو از جمعیت مردمی بود که برای تشییع پیکرش حاضر شده بودند ،اقامه شد و در گلزار شهدای شهر کرمان در جوار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد.

تا پایان ماه صفر عزاداری های این شهید والا مقام با مراسم و عزای سید و سالار شهیدان همزمان شد ،دسته های عزاداران،سینه زنان و زنجیر زنان حسینی هر روز به منزل پدر وی می آمدند و در آنجا عزاداری میکردند.تا چهل روز پس از شهادتش هر روز در منزلشان مراسم سوگواری بود و با بازگشت موقتی خانواده اش به اصفهان ،در آنجا نیز مراسم با شکوهی برای این شهید برگزار میشد.

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت به دوستان و همکاران
با سلام به آقا امام زمان (عج) و درود به روان پاک و پر فتوح حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران که در بهترین و حساسترین دوران زندگی ما به فریاد ما رسید و راه درست و صراط مستقیم را به ما نشان داد، تا ما چقدر از این نعمت بی انتها بهره ببریم و سلام به شما دوستان و همکاران گرامی و کم توقعم، شمایی که کلیه ماموریتها و وظایف خود را با کمترین توقع برای رضای خدا و راه او انجام می دهید هرگز ارزش کار خود را با چیزهای اندک پایین نیاورید.اجر، مزد و پاداش خود را از او بخواهید که ثروتش بی انتها و کرامتش بی حد و وصف می باشد. با یکدیگر متحد باشید که در سایه اتحاد، به همه اهداف مقدس خود که همانا برقراری نظام اسلامی در کل جهان می باشد خواهید رسید. دوستانم، مایی که ادعای سربازی امام زمان(عج) را داریم باید ارادتی خاص و مخلصانه نسبت به آقا و سرور خویش داشته باشیم. حرکات و سکنات ما طوری باشد که آقا ما را به سربازی خویش قبول فرماید و ما افتخار این را داشته باشیم که در لشکر امام زمان(عج) باشیم.
امشب بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء تفألی به قرآن مجید زدم و استخاره ای کردم و آیات 237 تا 245 سوره مبارکه بقره آمد .(237- حافظوا علی الصلوات . . . و یبصط و الیه ترجعون -245) برخود واجب دانستم تجدید وصیت کنم و وصیتنامه ام را از نو بنویسم. قصد سفارش و توصیه را ندارم اما نکاتی است که باید حتماً تذکر بدهم و با این زبان الکن و قلم قاصر بگویم و بنویسم تا انشاءالله درآینده بعد از من آغازی باشد برای کلیه کسانی که هستند و از نعمات الهی استفاده مینمایند.
دوستان عزیزم! شهادتِ جدیری، آلیان برین و رضا باید برای ما سرمشقی باشد و آغازی باشد برای تحولات درونی و ظاهری ما. آنها رفتند و این خط پایانی ندارد و تک تک ما اگر لیاقتش را داشته باشیم و به این حد رسیده باشیم که خداوند ما را بپذیرد خواهیم رفت.
پس از اکنون، از همین حالا گریه و زاری را کنار بگذارید بیاید منطقی فکر کنید، به دانش خود بیفزایید، به معنویات خود بیفزایید، ادعاها را کنار بگذارید. اگر دانش و علم شما زیاد باشد، اگر معنویت شما زیاد باشد این مسائل به نفع اسلام و مملکت اسلامی است و شما هم سرافراز در برابر وجدان خود و سرافراز در برابر مولا و ملجأ و مأوای خود. توصیه من بیشتر با جوانهاست و من خودم از همه محتاج تر بودم به این مسائل. اما این توصیه را به دوستان نزدیک و جوانهای این نظام دارم که همیشه محکم قدم بردارید و از راه انقلاب، امام و شهدا منحرف نشوید. ان شاءالله نسبت به پدر و مادر خود احترام قائل باشید و هیچ گاه آنها را از محبتهای معنوی خود بی بهره نگذارید.
و توصیه ای به فرماندهان محترم:
به پرسنل بها بدهید و شخصیت آنها را محترم شمارید که با این عمل، پرسنل کم توقع ما حتی حاضرند تا سر حد جان ماموریتهای محوله را انجام دهند. در پایان از خداوند متعال خواستارم طول عمر با عزت و عظمت به مقام معظم رهبری عنایت فرماید و همه دوستان و آشنایان و کسانی که بر گردن من حق دارند را در جوار رحمت و عنایت خود به سعادت و سلامت بدارد. والسلام علیکم ورحمت الله و برکاته
« حبیب الله نمازیان 25/9/70»
من الله توفیق
« بازبینی در مورخه 25/1/73»

 

کلام یاران

امیر سرتیپ خلبان لطفعلی عنایتی

سرتیپ عنايتي، یار صمیمی شهید حبیب الله نمازیان

در سال 1361 با او آشنا شدم و تا سال 1364 با او هم اتاقي بوديم.

براي دوره ي خلباني هم دو تايي رفتيم، يعني درست در آخرين روز وآخرين ساعت آزمايشات پزشكي به «هوانيروز» مراجعه كرديم و هر دو قبول شديم و به «هوانيروز» آمديم.

در سال 1367 پس از طي دوره ي خلباني از هم جدا شديم، يعني او به «مسجد سليمان» رفت و من به «كرمان» رفتم.

در سال 1370 او به «كرمان» آمد و چون داراي افكار خوبي بود، من به عنوان جانشين حفاظت منطقه پيشنهاد كردم كه او جذب حفاظت شود. او در آن ايام فرمانده گردان بود و مي توان گفت از اولين افسران بعد از انقلاب بود كه به فرماندهي گردان رسيد.

از كارهاي او در فرماندهي مي توان به موضوع جايزه ي او كه از طرف فرماندهي هوانيروز وقت داده شده بود (سه عدد فلايت ژكت )، اشاره كرد.

با آنكه جايزه مال خودش بود، آنها را فروخت و دربين مسئولين گردان تقسيم نمود.

او هر پاداش ديگري كه براي گردان مي گرفت، بين كاركنان تقسيم مي كرد.

اصلا مرامش دستگيري از مردم محروم بود. او حتي به سربازان تحت امر خودش كمك مي كرد. البته براي اين كار غير از حقوق خود، از دوستانش نيز كمك مي گرفت.

او آدم رازداري بود و هيچكس نمي توانست افكار او را بخواند. من بيش از 18 سال با او دوست بودم.

آن روز براي نماز آماده شديم كه تلفن همراهم زنگ زد و آقاي« نامداري» خبر شهادت او را به من داد.

با خبر شهادت او، ياد شهادت برادرم افتادم و دلم همان گونه به درد آمد كه در زمان شنيدن خبر شنيدن شهادت برادرم. تنها فرقي كه اين دو شهادت داشت، اين بود كه برادرم مفقود الجسد است، ولي بايد جنازه ي «حبيب الله» را به كرمان مي آورديم. با سختي به خانواده اش خبر دادم و همگي داغ او را در دل نهاديم.

سفر حج

بعد از شهادت او به سفر حج رفتم. درتمام مناسك حج، او را در كنار خود احساس مي كردم. در عالم خواب و بيداري با او صحبت مي كردم و او مي گفت كه تمام اين مكانها را قبلا آمده ام.

در اين سفر يك چيز همواره در ذهنم بود و آن، دوست شفيق، يار قديمي و ديرين، حبيب دوران دلتنگي ها و مونس تنهايي ها و غربت ها، همدوره اي شهيدم نمازيان بود. خيلي جاها وجود او را احساس مي كردم. همه جا او را مي ديدم.

قرار بود قبل از من به عمره مشرف شود كه متاسفانه اجل مهلت نداد و به سوي صاحب خانه شتافت. در چند جا او را خواب ديدم؛ يك يا دو بار در« مدينه » و در « مكه » هم خواب ديدم. در« مشعر الحرام» هم خواب دیدم.

با وجود خستگی بيش از حد و نامناسب بودن جا، به محض استراحت، خوابي طولاني از ايشان ديدم كه بعد از شش ماه از شهادتش زنده شده بود و دوتايي خيلي درد دل مي كرديم و صحبت مي كرديم.

در خواب ديدم در اين سرزمين مقدس و در اين توقفگاه كوتاه بودم. نمي دانم؛ ولي مي دانم كه او خيلي قبل در عالم معنا اين مواقف را ديده و از همه ي آنها عبور كرده است؛ چه اينكه ساعاتي بعد، در بعد از ظهر روز دهم در منا، بين خواب و بيداري او را ديدم. نمي دانم چه پرسيدم، ولي جواب اين بود كه من مواقف را طي كرده ام و الحق هم كه گذرانده بود و قبول شده بود.

امیر سرتیپ خلبان عباس داداشیان
سرتیپ داداشیان،فرمانده وقت پایگاه شهید وطن پوراصفهان

بسمه تعالی
شهید خلبان حبیب اله نمازیان عزیز انسانی مومن، متخصص در حرفه خود،با وقار،محجوب،با چهره ای معصوم و دوست داشتنی بود. علیرغم مسولیت و پست مهمی که داشت برخوردش با همکاران چه با درجات بالاتر و چه پایینتر بسیار محترمانه و توام با ادب و افتادگی بود.

اشنایی و دوستی ما برمیگردد به زمانی که من مسولیت ایمنی پرواز و زمینی پایگاه شهید وطنپور را به عهده داشتم و بالطبع رفتار تخصصی و اموزشی مجموعه خلبانها ، مهندسین و تکنسین های فنی را زیر نظر داشتم و میدیدم که چقدر به یادگیری و افزایش دانش و مهارت پروازی خود توجه داشت و در این راه تلاش میکرد و هیچگاه ندیدم که از مقررات تخطی کند و یا در امور پروازی سهل انگاری داشته باشد.

بعد از مدتی که من سمت فرمانده دانشکده هوانیروز را داشتم و ایشان در حفاظت اطلاعات مسولیت داشت شاهد بودم چقدر از حق و حقوق تخصصی دانشجویان و هنرجویان دفاع میکرد و در بردهای اموزشی که جهت تصمیم گیری در مورد ادامه اموزش دانش پژوهان مشکل دار تشکیل میشد،اصرار بر این میکرد که فرصتهای کافی اموزشی در اختیار دانشجویان و هنرجویان قرار گیرد و تا حد ممکن و قانونی سرنوشت انها با کنار گذاشتن از ادامه روند اموزش عوض نشود.

علیرغم داشتن شغل پر مسولیت . حساس و پر مشغله اش همواره تلاش میکرد در تخصص خود به عنوان خلبان و استاد خلبان جنگنده کبری به روز بوده و با اخرین یافته های علمی و تخصصی اشنا شود.

از ویژگیهای بارز وی احترام به قدیمی ترها و اساتید و حفظ حرمت انها و توجه به جوانترها و واگذاری مسولیت به انها به منظور افزایش توان علمی ،تخصصی و حرفه ای انها بود.

همین ویژگی سبب شد در قلب اکثریت کارکنان و همکاران چه قد یمی تر ها و چه جوانترها جا باز کرده و محبوبیت خاصی بدست اورد.

در مورد وداع با دوست عزیزم شهید نمازیان همانطوریکه اشاره شد شهید علاقه وافری به ارتقائ دانش و تجارب پروازی داشت. وقتی زمان انجام مانور دارنگون شیراز که بصورت ادواری همه ساله در ایام سالگرد آزاد سازی خرمشهر انجام میشد و پایگاه وطنپور پشتیبانیهای پروازی از مانور را به عمل میاورد ایشان داوطلب اعزام به مانور به عنوان استاد خلبان عملیاتی جنگنده کبری شد.

علیرغم عدم تمایل من به رفتن نامبرده به جهت مشغله کاری زیاد ایشان در پایگاه و مدت زمان تقریبا طولانی انجام مراحل مختلف مانور در اخرین دیداری که روز قبل از اعزام تیم به شیراز داشتیم ایشان نیاز به ارتقا تجارب کاری و عملیاتی خود را بر شمرد و انگار که دعوتی از سوی حق شده باشد به شیراز روانه وپس از انجام چندین مرحله موفقیت امیز از مانور متاسفانه در حین انجام مانور تک روزانه دچار سانحه پروای شده و به همراه شهید گرانقدر اسماعیل زاده که بعنوان کمک خلبان وی پرواز میکرد بسوی معبودشان شتافتند.

سرتیپ خلبان حبیب ملائکه نیکویی
سرتیپ ملائکه نیکویی،یار مهربان حبیب

هر دو حبیب بودیم اما او حبیب الله بود شاید به همین خاطر او برای شهادت و دیدار معبودش پیشی گرفت.

دوستی بود، با وفا که از اول استخدام تا پایان خدمتم در حدود ۳۵ سال با من بود.

هر چند جسم مبارکش در میانه راه پر کشید و آسمانی شد ولی، فکر، راه، اندیشه و میراثش با من و دوستان و همکارانش بود و همچنان باقیست.

با او در دانشکده آشنا شدم و در روز بازنشستگی آخرین صحبتم ذکر و یاد آن بزرگوار و قرآن همراهش بود.

ذکر خاطره و بیان درسی تلخ و جانگداز ولی روایت عشق و دلدادگی درسی که همه از نزدیک دیدند که جسم مطهرش در هلیکوپتر سراپا آتش سوخت ، اما قرآنی را که همواره به همراه داشت،بر خلاف همیشه،قبل از پرواز نزد همکارش به ودیعه گذاشت و در آتش نسوخت و سالم ماند.

قرآنی که همواره در فراغت و قبل از پرواز آیاتش را تلاوت میکرد.فروتنی و در عین حال اقتدارش در طول خدمت برایم ستودنی بود، از توسل هایش برای پیشرفت امور کاری، تا تلاشش برای ارتقاء دانش و تخصص پروازی و کسب رده های بالای پروازی و در نهایت استاد خلبانی کبرا همواره برای دوستانش باعث افتخار و انگیزه حرکت رو به جلو بود.

رفاقت که جای خود داشت در راستای انجام وظیفه و ماموریت دعامیکردیم با هم باشیم هر چند نیاز خدمتی چندین سال ما را از هم دور کرد.

اوج ماموریت هایمان در کرمان و جنوب شرق بود که در درگیری با اشرار و قاچاقچیان که با مخاطرات فراوانی همراه بود، در چندین ماموریت گلوله های دشمن بر بالگردش بوسه زد ولی در رسیدن به شهید ناکام ماند. تقدیرش آنجا نبود ، ولی شجاعت و سر نترسش ، کابوس اشرار بود.رهبری و مدیریتش پدرانه و مقتدرانه بود.

با اینکه مسئولیت سنگینی در اصفهان داشت ولی عشق به پرواز و خاکی بودن و خود را همطراز سایرین دونستن او را از پرواز غافل نکرده بود، لحظه ای را برای تمرین و ارتقاء مهارت و دانش خود و تربیت خلبانان جدید در مرکز آموزش از دست نمیداد.

اگر شده کارهای اداری را تا پاسی از شب انجام میداد ولی صبح با دانشجویانش در کلاس و پرواز عاشقانه خدمت میکرد.

همین عشق به تدریس و تمرین و علاقه وافر به پرواز و حضور میدانی وی در صحنه عمل در رزمایش حفظ آمادگی رزمی مقدمه عروجش شد.

سرتیپ خلبان علی حسین یار

من نه دوره در رزمایش دارنگون شیراز حضور داشتم، سالی که ایشان به شهادت رسیدند هفتمین سال حضورم بود، افسر عملیات جناب سرهنگ خلبان رضا کلانتری بودند و لیدر تیم آتش جناب سرهنگ خلبان فرزاد فرجام خواه . تمرین شناسایی پروازی از منطقه رزمایش بخوبی انجام شد، پیرو تایید افسر عملیات ولیدر تیم آتش.

در ضمن به فیلمبردار گروه دستور داده بودم حتی زمانی که گروه را برای تفریح به مناطق مختلف شیراز می‌رویم فیلم‌برداری کند، با توجه به مسولیت شهید نمازیان (فرماندهی حفاظت اطلاعات پایگاه) دعوت کردم در سوئیتی که برای من در میهمانسرای مرکز زرهی پيش بيني کرده بودند، با هم باشیم، دقیقا از دوازده روز قبل از شهادت شبانه روز با هم بودیم، از متانت ،بردباری وتقوا، قلم وزبان از بیانش قاصر است.

منطقه تجمع دانشجویان دوره عالی را، دیدگاه میگویند،دیدگاه تک و دیدگاه پدافند.

جایگاه من و افسر عملیات در هنگام عملیات در دیدگاه بود.دو دیدگاه پیش بینی شده بود برای حدودپانصد نفر دانشجویان دوره های زرهی،پیاده،توپخانه،مهندسی،مهندسی و مخابرات و جایگاهی برای فرماندهان،میهمانان ،مسئولین و افسران رابط در سنگرهای جداگانه و نزدیک به هم در نظر گرفته بودیم.برای هماهنگی های ضروری منطقه ای در نظر گرفته بودیم.

من مسئول تشریح هلیکوپترهای هوانیوز و نحوه ی اجرای مانورها بودم. افسر عملیات با رادیو با گروه مستقر درمنطقه در ارتباط بودند وزمان اجرای عملیات تیم آتش و هلیکوپتر های پشتیبان کننده را ابلاغ می‌کند، زمان اجرای عملیات تیم آتش رسید.

معمولا هلیکوپتر های تیم آتش در هنگام اجرای مانور وتیراندازی در تک روزانه دو دور پروازی انجام می‌دهند، در دور اول لیدر موفق به اجرای تیراندازی می‌شود هلیکوپتر حامل شهید نمازیان نیز دور اول را گذراند برای دور دوم، در حال دور زدن از روبروی دیدگاه تک روزانه بنا به دستور،با ارتفاع کم پرواز را ادامه دادند، ولی ناگهان هلیکوپتر را در حالی دیدم که تیل بوم آسیب دیده بود ودر حال چرخش و در نهایت سانحه واتش گرفت خیلی سریع اتفاق افتاد من بلافاصله آمدم با رادیو رسکیو را صدا کردم (در فیلم سانحه صدای من ضبط شده) جناب سرهنگ خلبان هادی عل اصغری سریع آمدند، جناب کلانتری از دیدگاه سریع رفتند محل سانحه ولی هلیکوپتر با خلبانان داخل کابین در حال سوختن ومهمات هلیکوپتر هم بعلت آتش در حال انفجار بود.

فیلمبردار جناب نادری از ناحيه چشم آسیب دید و هلیکوپتر رسکیو دوم هم به منطقه فراخوانده شد، اما افسوس که آتش کار را یکسره کرده بود وهمرزمانمان را محکم در آغوش گرفته بود وسرسختانه ایستاده بود تا کسی از امدادگران نتوانند نزدیک شود وکمک رسانی کنند، آری من از دیدگاه تک روزانه شاهد تمام صحنه های زجرآور بودم واحساس ناتوانی میکردم چون خلبان نجات بودم وتاکنون سر سانحه های زيادی حضور داشتم و اکثرأ مجروحین را نجات داده بودم ولی این‌باره فرق داشت، آزمونی سخت ودرداور

جناب دکتر مرتضی دشتی اصفهانی

سرلشگر خلبان شهید حبیب الله نمازیان عزیز که به پایگاه مرکز آموزش هوانیروز اصفهان منتقل شدند در سمت فرماندهی حفاظت اطلاعات و به عبارتی دیگر جزء سربازان گمنام آقا امام زمان عج انجام وظیفه کردند که ایشان الحق و الانصاف شخصیتی عجیب داشتند حالت نگاهشون، راه رفتنشون، کلامشون و در کل رفتارشون با توجه به اینکه جزء فرماندهان کلیدی بودند بسیار از سایرین متفاوت بود.

ایشان همان رفتاری که با هم طراز های خود در سمت‌های کلیدی و فرماندهی میکردند با جزء ترین نفرات پایگاه که سربازان محترم بودند داشتند .

بسیار متواضع و مومن ، نورانیت خاصی در چهره ایشان بود.

یادم هست ایشان پرواز های خودشون را در خط پرواز با بالگرد شکاری کبرا که دوره استاد خلبانی را میگذراندند شروع کردند و بنده آن زمان بعنوان مهندس پرواز اکثر روزها در خدمتشان بودم.

خدمتتان عرض کنم،بنده در آن زمان فردی ماجراجو و به عبارت دیگر پر هیجان بودم با هماهنگی شخصی و خارج از ضوابط اداری ، بعبارت دیگر خلاف مقررات حاکم بر یگان عملیات هوایی با تیم امداد نجات هوایی ( رسکیو ) جنابان آقای مهندس ظهیری و آقای مهندس مسعود فرقانی عزیز از متخصصین امداد نجات هوانیروز اقدام به انجام راپل از برج مراقبت پایگاه کردم که خوشبختانه موفق شدم از بالای برج با طناب به پایین بیایم که این موضوع بازتاب بسیار بدی پیدا کرد و متاسفانه مورد بازخواست قانونی قرار گرفتم که بازرسی و حفاظت اطلاعات پایگاه بدلیل عدم آشنایی بنده با این تخصص مورد محاکمه قرارم دادند که این شهید بزرگوار طی گفتمان حضوری با بنده و بیان علت این کار توسط من قبول مسئولیت کردند و موضوع را بخوبی و خوشی حل و فصل و با تعهد بنده خدمت خود ادامه دادم.

موضوع دیگری که به خاطر دار این است که بنده یک عدد تسبیح فلزی ۳۳ تایب سبز رنگ با یکسری از پایه های آلمینیومی بصورت دست ساز درست کردم که این شهید والامقام در طول دوره استاد خلبانی که خدمتتان عرض کردم اکثر روزها در خدمتشان بودم از من خواستند به ایشان هدیه کنم که تقدیمشان کردم و اطلاع دارم در وسایل باقی مانده از ایشان خدمت خانواده محترمشان میباشد.همچنین بنده کلاه هلمتی را از نیروی دریایی ( خلبانان هوادریا ) گرفته بودم و از آن استفاده میکردم ، بدلیل زیبایی آن ،که رنگ سفیدی داشت و سیم رابط آن ( آی سی اس کورد ) بند تلفنی و پیچ دار بود،ایشان از آن تمجید میکردند.

با خود تصمیم گرفته بودم که آن را به ایشان هدیه کنم ولی متاسفانه بدلیل شهادت ایشان محقق نشد و قلم پروردگار سرنوشت ایشان را با رنگ قرمز شهادت رقم زد و سرانجام در تاریخ اول خرداد سال ۷۸ برای همیشه پرواز ابدی خود را آغاز و بهمراه شاگرد خودشان شهید سرتیپ خلبان علی اکبر اسماعیل زاده ما را در تب و داغ دل فرو بردند و حسرت دیدارشان را بر دلمان گذاشتند

حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا شریفی
حجت الاسلام شريفي،فرمانده عقیدتی سیاسی وقت پایگاه وطن پور

شهيد «نمازيان» فردي متدين و علاقمند به نظام و روحانيت، مطيع ولايت و عاشق امام و رهبري بود. ابتدا در عقيدتي پايگاه«مسجد سليمان» انجام وظيفه کرد و بعد به حفاظت اطلاعات فرا خوانده شد.

با آنکه مقام مهمي داشت، با اين حال در ايام عزاداري شربت و غذا و چاي به ميهمانان امام حسين (ع)مي داد و خيلي مخلص و بي ريا در صفوف جوانان و سربازان عزاداري میکرد.

منزل او براي خانم ها و آقايان، کلاس قرآن بود. تمام هزينه ي کلاس ها را خودش مي پرداخت. به مشکلات پرسنل رسيدگي مي کرد و با آنها رفتاري صميمانه داشت.

وقتي خبر شهادت «صياد شيرازي» را شنيد، بي اندازه گريه کرد. گويي گريه ي شهادتي بود که براي خودش آرزو داشت. در« دارنگون» هم هميشه دعاي شهادت مي خواند و از خدا طلب شهادت مي نمود.

طبق نظر همسرش، در خانه بر خورد منطقي داشت و همسرش و بچه ها به او علاقه ي زيادي داشتند.

او بچه هاي مؤدب و مذهبي پرورش داده بود و نماز شبش ترک نمي شد و اين اعمال، او را مسما مي کرد.

شهادت او لطمه اي بر پيکره ي «هوانيروز» بود.

او براي آينده ي هوانيروز خيلي مهم بود، ولي خواست خدا اين شد که به درجه ي رفيع شهادت برسد و مارا در حسرت شهادت بگذارد.

جناب سرهنگ خلبان هوشنگ جاوید

من سالها با اين شهيد همرزم بودم.

او افسري فروتن، متواضع، مؤمن و پر تلاش بود و در حفظ دستاوردهاي انقلاب شبانه روز مي کوشيد.

از اشرار و قاچاقچيان که مي خواستند و مي خواهند جامعه را با مواد مخدر آلوده کنند، بسيار متنفر بود و در انهدام کاروان آنان هميشه داوطلب بود.

در يکي از ماموريتها در منطقه ي روستاي «نگار»در شرق کشور، کارواني از قاچاقچيان را شناسايي کرده و به سوي آنها آتش گشوديم.

آنها نيز با انواع سلاح هاي خود به سوي ما تير اندازي کردند؛ به طوري که گلوله اي در بين دو پدال بالگرد خورد.

او براي حفظ بالگرد و جلو گيري از سقوط آن از منطقه دور شد، ولي وقتي متوجه شد که گلوله به سيستم هاي بالگرد آسيبي نرسانيده، دور زد و گلوله هاي باقيمانده در بالگرد را به سر آنها ريخت.

پس از انهدام آنها به نيروهاي زميني در اطراف اطلاع داديم که به آن منطقه بروند و الباقي اشرار را دستگير و مواد مخدر آنها را ضبط کنند که در پايان عمليات چند تن مواد مخدر به دست نيروهاي خودي افتاد.

يک بار هم درمنطقه ي« نصرت آباد» در مناطق صعب العبور، يک کاروان قاچاق را که تا مرز «افغانستان» وارد «ايران» شده بود، شناسايي کرديم و پس از انهدام آنها با کمک نيروهاي حاضر در اطراف منطقه، غنايم زيادي از آنان به دست آمد و مقدار قابل توجهي مواد مخدر به دست نيروهاي خودي افتاد.

اين شهيد بزرگوار در خدمت به مردم، خستگي نمي شناخت.

وقتي کاري براي يکي انجام مي داد، از ته دل مسرور مي شد و مرتب ذکر خدا را بر لب داشت و در عمل نشان مي داد که کار او براي خداست و هر گاه کار خدايي مي کرد، احساس مسرت مي نمود.

جناب سرهنگ مهندس مهدی صرامی

من با شهيد نمازيان از مدتها پيش آشنا بودم و هر وقت به او بر خورد مي کردم،افسوس مي خوردم که چرا من نمي توانم مثل او باشم.

او مردي با تقوا و با انگيزه و علاقمند به کار بود و هميشه سعي در بر طرف کردن مشکلات ديگران داشت.

هرگز اوقات بيهوده اي نداشت و زندگي اش را طوري تنظيم کرده بود که به همه ي مسائل مي رسيد و او حتي در ساعات ورزش بهتر و بيشتر از ديگران ورزش مي کرد.

ساعات کارش از همه بيشتر بود و با وجود اين همه تلاش، هميشه سرحال و مهربان بود. من لحظه ي عروج او را با چشمان خودم ديدم و امروز افسوس مي خورم که چرا او رفت و من هنوز بايد بار گناه هستي بر دوش بکشم.

جناب سرهنگ مهندس مهدی کاظمیان
مهندس مهدي کاظميان، سرمکانيسين جنگ افزار هوايي

شهيد «نمازيان» و شهيد «اسماعيل زاده» هر دو در سلام کردن از بقيه سبقت مي گرفتند و يک بار نشد که من بتوانم زود تر از ايشان سلام کنم.

با اينکه شهيد« نمازيان» فرمانده بود، ولي خيلي متواضع و فروتن بود. شب قبل از حادثه به دروازه قرآن رفتيم و شهيد «نمازيان» در مزار« خواجوي کرماني» غرق در افکار بود، گويي با آن درويش بزرگ درد دل مي کرد.

وقتي برگشتيم، قبل از شام هندوانه آوردند. ايشان منتظر رسيدن شام نشد و نان و هندوانه ميل کرد.

وقتي به ايشان گفتم منتظر شام خوشمزه باشد، لبخندي زد و گفت: فرقي نمي کند؛ نان و هندوانه هم مرا سير مي کند.و ساعتی بعد متوجه شدم ایشان روزه بوده اند.

کارکنان مشکلات خود را خيلي راحت با او در ميان مي گذاشتند و او بدون غرور، خود بيني و با کمال تواضع و فروتني به صحبت هاي همکاران گوش مي داد و تا حد امکان در رفع مشکلات و نواقص آنها اقدام مي نمود.

در زمان مانور وقتي بالگرد او را مسلح کرديم و آماده ي پرواز شد، من از پروازهاي او بوي« فتح المبين» و« بيت المقدس» را دريافتم. لحظه اي به ياد شهادت افتادم و دلاوريهاي رزمندگان و قهرمانان هوانيروز.

پرواز، بوي شهادت داشت و لحظاتي بعد عطر شهادت در فضاي «دارنگون» پيچيد و شهيد« نمازيان» و شهيد« اسماعيل زاده» به مهماني خدا رفتند.

لینک کوتاه مطلب : https://kermaneno.ir/?p=70950
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.